افسوس که من و همسرم راه زندگيمان را اشتباه رفتيم…

افسوس که من و همسرم راه زندگيمان را اشتباه رفتيم…

۴سال قبل با پسر يکي از اقوام ازدواج کردم ولي از روز اول زندگي مشترک خود با شوهرم اختلاف داشتم.

متاسفانه شريک زندگي ام مردي بي احساس و خونسرد و بي تفاوت است و هميشه با نيش و کنايه مرا در حضور ديگران تحقير مي کند.

 او چندبار مرا جلوي چشمان مادرم کتک زد و اين مسئله باعث شد تا خانواده ام از او دلگير شوند و پسر خاله ام که هميشه نسبت به من و خانواده ام ابراز محبت مي کرد مي خواست با شوهرم درگير شود. 

اما من اجازه ندادم و گفتم با وجود يک بچه کوچک دوست ندارم زندگي ام را از دست بدهم.

پسرخاله ام آتش بيار معرکه شده بود و هر موقع که فرصتي پيدا مي کرد پشت سر شوهرم بد و بيراه مي گفت. 

در آن روز شوم من و شوهرم ظهر مثل هميشه با هم جر و بحث کرديم و او دوباره مرا کتک زد و با چشماني گريان به خانه پدرم رفتم اما هيچ کس خانه نبود و به ناچار به خانه خاله ام رفتم.

 پسرخاله ام با ديدن چشم هاي گريانم پرسيد چه اتفاقي افتاده است و اگر شوهرت دست روي تو بلند کرده باشد خودم به حساب او مي رسم و …

درحالي که سرگيجه عجيبي داشتم و سرم از شدت درد داشت منفجر مي شد از کمال خواستم تا خونسردي خودش را حفظ کند.

 پسر خاله ام که در خانه تنها بود بلافاصله يک عدد قرص و ليوان آب را به دستم داد و گفت: اين قرص را بخور تا سردردت آرام شود. 

متاسفانه با خوردن اين قرص به خواب عميقي رفتم و وقتي به هوش آمدم متوجه شدم پسرخاله ام که هميشه ادعا مي کرد پشتيبان و حامي من است از من سوء استفاده کرده است و… 

مي خواستم کمال را بکشم اما او که مي ترسيد همسايه ها يشان متوجه سروصداهايم بشوند فرار کرد.

اي کاش به جاي مطرح کردن مشکلات زندگي ام در بين اقوام و آشنايان به نزد يک مشاور خانواده مي رفتم و از پدرو مادرم راهنمايي مي خواستم تا اين اتفاق شوم برايم به وجود نمي آمد.

من و همسرم بايد هر دو رازها و مهارت هاي زندگي مشترک را ياد مي گرفتيم و به همديگر احترام مي گذاشتيم.

منبع

کلمات کلیدی : , , , , , , , , , ,


InstagramTelegrammaghalat