
با قبولی در دانشگاه فکر میکردم در مسیر خوشبختی قرار گرفتهام…
قبولي من در دانشگاه اين باور را برايم به وجود آورد که در مسير خوشبختي قرار گرفته ام و ديگر هيچ مشکلي نخواهم داشت
اما ترم چهارم بودم که عمويم مرا براي پسرش خواستگاري کرد و با اين که هيچ علاقه اي به پسرعمويم نداشتم فقط به احترام پدرم و البته با اين شرط که ادامه تحصيل بدهم جواب بله را گفتم و رخت عروسي به تن کردم.
متاسفانه عمويم پس از گذشت چند ماه گفت خوش ندارد عروسش به دانشگاه برود و او با اين حرف ها شوهرم را نيز نسبت به من بدبين کرد.
ناصر و پدرش آن قدر روي اعصابم راه رفتند که به ناچار ترک تحصيل کردم و ما بلافاصله زندگي مشترک خود را آغاز کرديم.
من با اين که واقعا دوست داشتم ادامه تحصيل بدهم با اين شکست کنار آمدم و خودم را براي يک زندگي موفق مهيا کردم.
اما در سومين روز از زندگي مشترکمان فهميدم ناصر به کراک معتاد است و حتي با زني خياباني نيز رابطه پنهاني دارد. در اين شرايط موضوع را به پدرم اطلاع دادم و به اصرار خانواده ام از پسرعمويم طلاق گرفتم.
من دوباره به دانشگاه رفتم و کاري نيم وقت در يک شرکت بزرگ براي خودم پيدا کردم.
۲ سال گذشت و در اين مدت مردي که ظاهري کاملا موجه داشت سر راه زندگي ام قرار گرفت.
او پس از جلب اعتمادم ادعا کرد همسرش در خارج از کشور است و قصد دارد او را طلاق بدهد. اين مرد حقه باز پيشنهاد داد به عقد موقت و پنهاني او دربيايم تا بعد از آن که کارها جفت و جور شد مرا به عقد رسمي خود درآورد.
او خيلي ماهرانه نقش خود را بازي کرد و حتي آپارتمان کوچکي را به نام من اجاره کرد و هر موقع مي خواستيم همديگر را ببينيم به آن جا مي رفتيم.
زن جوان افزود: من با اميدواري به آينده، موضوع ارتباطم با بابک را از خانواده ام مخفي نگه داشتم و همين مسئله باعث شد به چنين بدبختي گرفتار شوم.
بابک چند برگ از چک هايم را نيز در بازار خرج کرد و مي گفت مي خواهد شرکتي تاسيس کند و همه چيز بايد به نام من و متعلق به من باشد.
طبق نقشه اي که کشيده بوديم قرار بود ۳ ماه ديگر زندگي مشترک خود را به طور رسمي آغاز کنيم.
ولي او پس از آن که به همين راحتي مرا خام کرد و سرم را کلاه گذاشت متواري شد و فکر مي کنم به خارج از کشور فرار کرده باشد.حالا من مانده ام با آپارتماني که چند ماه اجاره آن عقب افتاده است و تعهد در قبال چک هايي ببه مبلغ
قبولي من در دانشگاه اين باور را برايم به وجود آورد که در مسير خوشبختي قرار گرفته ام و ديگر هيچ مشکلي نخواهم داشت
اما ترم چهارم بودم که عمويم مرا براي پسرش خواستگاري کرد و با اين که هيچ علاقه اي به پسرعمويم نداشتم فقط به احترام پدرم و البته با اين شرط که ادامه تحصيل بدهم جواب بله را گفتم و رخت عروسي به تن کردم.
زن جوان با چشماني اشک بار در دايره اجتماعي کلانتري ۱۵ مشهد افزود: متاسفانه عمويم پس از گذشت چند ماه گفت خوش ندارد عروسش به دانشگاه برود و او با اين حرف ها شوهرم را نيز نسبت به من بدبين کرد.
ناصر و پدرش آن قدر روي اعصابم راه رفتند که به ناچار ترک تحصيل کردم و ما بلافاصله زندگي مشترک خود را آغاز کرديم.من با اين که واقعا دوست داشتم ادامه تحصيل بدهم با اين شکست کنار آمدم و خودم را براي يک زندگي موفق مهيا کردم.
اما در سومين روز از زندگي مشترکمان فهميدم ناصر به کراک معتاد است و حتي با زني خياباني نيز رابطه پنهاني دارد. در اين شرايط موضوع را به پدرم اطلاع دادم و به اصرار خانواده ام از پسرعمويم طلاق گرفتم.
من دوباره به دانشگاه رفتم و کاري نيم وقت در يک شرکت بزرگ براي خودم پيدا کردم.
۲ سال گذشت و در اين مدت مردي که ظاهري کاملا موجه داشت سر راه زندگي ام قرار گرفت.
او پس از جلب اعتمادم ادعا کرد همسرش در خارج از کشور است و قصد دارد او را طلاق بدهد. اين مرد حقه باز پيشنهاد داد به عقد موقت و پنهاني او دربيايم تا بعد از آن که کارها جفت و جور شد مرا به عقد رسمي خود درآورد.
او خيلي ماهرانه نقش خود را بازي کرد و حتي آپارتمان کوچکي را به نام من اجاره کرد و هر موقع مي خواستيم همديگر را ببينيم به آن جا مي رفتيم.
زن جوان افزود: من با اميدواري به آينده، موضوع ارتباطم با بابک را از خانواده ام مخفي نگه داشتم و همين مسئله باعث شد به چنين بدبختي گرفتار شوم. بابک چند برگ از چک هايم را نيز در بازار خرج کرد و مي گفت مي خواهد شرکتي تاسيس کند و همه چيز بايد به نام من و متعلق به من باشد.
طبق نقشه اي که کشيده بوديم قرار بود ۳ ماه ديگر زندگي مشترک خود را به طور رسمي آغاز کنيم. ولي او پس از آن که به همين راحتي مرا خام کرد و سرم را کلاه گذاشت متواري شد و فکر مي کنم به خارج از کشور فرار کرده باشد.
حالا من مانده ام با آپارتماني که چند ماه اجاره آن عقب افتاده است و تعهد در قبال چک هايي حدود ۱۴ ميليون تومان که بابک در بازار خرج کرد.
زن جوان آهي کشيد و گفت: ازدواج اولم اشتباهي بود که ناشي از سهل انگاري پدر و مادرم بود ولي اين حماقتي که خودم مرتکب شدم به هيچ وجه قابل توجيه نيست و نتيجه ناآگاهي و ندانم کاري خودم است.
کاش حواسم را جمع مي کردم و با توجه به شکست اول در زندگي ام فکرم را به کار مي انداختم تا دچار چنين مشکلاتي نشوم.
من از خانواده ها خواهش مي کنم در هر کاري با همديگر مشورت کنند و منطقي و عاقلانه تصميم بگيرند چون تاوان شکست هاي زندگي گاهي خيلي سنگين و طاقت فرساست.
کلمات کلیدی : داستان ازدواج اجباری , داستان اعتیاد , داستان خیانت همسر , داستان واقعی , داستان واقعی ازدواج , داستان واقعی زن و شوهر , داستان واقعی زناشویی , روایت واقعی ازدواج , روایت واقعی زندگی , ماجرای واقعی ازدواج , ماجرای واقعی زن و شوهر , واقعیات ازدواج , واقعیات زندگی مشترک , واقعیت زندگی
ارسال نظر