وابستگی بیش از حد به خانواده

  • مادر شوهرم از اول با من مشکل داشتن
    • پرسش:

      دختری 23ساله هستم.3ساله ازدواج کردم.همسرم مردی تحصیل کرده وحق پذیر ومهربان است.تنها مشکل ما خانواده اش ومخصوصا مادر ایشان است.مادر ایشان خودش مرا انتخاب کرد ولی از ابتدای ازدواجمون بامن مشکل داره.در ضمن ایشون به شدت منافقه یعنی جلو من با ادم خوبه ولی پشت سرادم ها بدگویی میکنه مخصوصا من. اهل بی ادبی. بی احترامی است  .شب عروسی منو خراب کرد با دعوا وسروصدا وتمام فامیل های من رو تهمت ودزدی وحرف های زشت زد طوری بود که همه به من گفتند طلاق بگیر ولی من بخاطر ویزگی های خوب همسرم صبرکردم .شوهرم بعد عروسی به ماموریت رفت ومادرش گفت باید زنت خونه ی من باشه وحق نداره پاشو خونه ی مادرش بگزاره.من 3ماه خونه ی مادرش بدون همسرم وبا انواع اذیت هاشون بخاطر زندگیم تحمل کردم.اذیتم کردند تحمل کردم.میخواهم بگویم خانوادش نه دین دارن نه  انصاف ومروت دارند..همسر من چون مادرش منافقه اصلا نمیشناستش یعنی قادر به دفاع کردن از من جلوی خواسته های بیجای خانوادش نیست.بسیار ترسو وبدون اعتمادبه نفس باراومده ومادرش از شیوه ترس همسرم همیشه دعواش میکنه واعضای خانوادش به من بی احترامی میکنند.دیگه خسته شدم چقدر باید صبرکنم ؟هرچندوقت یکباراسترس شدیدی به ارامش زندگی مون وارد میکنند بنظرشما من تا کی باید صبر کنم تا شوهرم منو قربانی خواسته های نابجای خانوادش کنه؟در ضمن من با مشاورین در ارتباطم ولی چون شمارو خیلی دوست دارم لطفا شما راهنمایی کامل کنید ونگیید که برم پیش روانشناس .چون محدودیت دارم ونمیتونم.خواهش میکنم چندنفری درباره زندگی من فکر کنید. من افسرده شدم دارم از شوهرم متنفر میشم چون مظلوم کشه واز حق دفاع نمیکنه.من هیچ امیدی به این مرد ندارم چون 3ساله منو فدامیکنه وهمش به من میگه چیکارکنم؟خانوادم ام…من بچه دارهم نمیشوم چون شوهرم مدیریت نمیکنه .برای مثال من حتی جلوی خانوادش اجازه ندارم با تلفن صحبت کنم اجازه ندارم به خانوادم سربزنم.خلاصه مادرشوهر من بیشخصیت دارای رذیلت های اخلاقی بسیار زشت بی آبرو وتهمت غیبت ودروغ ودل شکستن های زیادش فقط یک قلمه.تورو خدا بگید من باشوهرم چیکارکنم؟مادرش 40سالشه درست نمیشه  پس من باید خون دل بخورم تا شوهرم عوض بشه ؟

      پاسخ:

      ازدواج یعنی شروع یک زندگی مستقل که حق دختر و پسری است که ازدواج می کنند. با توجه به صحبتهایی که فرمودید ، ولی اشاره ایی نکردید که آیا این احساس ناراحتی و رنج خود را چگونه به همسرتان انتقال می دهید؟ آیا توانایی یک گفتگوی منطقی و مسالمت آمیز را با همسرتان دارید تا احساس و نظراتتان را راجع به حریم زندگی شخصیتان به ایشان بگویید؟ و اینکه همسرتان چه پاسخی یه شما می دهند؟ در کل ما نمی توانیم انتظار داشته باشیم دیگران عوض شوند ولی شما این حق را دارید که خانه مستقلی داشته باشید و در این باره و محل زندگیتان می توانید با همسرتان صحبت کنید . گرم بودن زندگی و ادامه مسیر شیرین زندگی به داشتن آرامش زوجین است پس این استقلال حق شماست .به همسرتان یادآور شوید که حفظ فاصله و داشتن استقلال نسبت به فامیل در زندگی به حفظ احترام ها بیشتر کمک می کند ، نزدیکی زیاد به افرادی که با آنها اختلاف نظر و دیدگاه دارید چیزی جز سوختن ندارد!

      منبع

  • همسرم بدون اجازه مادرش کاری انجام نمی‌ده
    • پرسش:

      من 24 ساله هستم.لیسانس زبان.هشت ماهه که با همسرم که26ساله،دیپلم و کارگره عقد کرده ایم.همسرم من به مادرشون وابسته هستند و اکثر کاراشون رو با مادرشون مشورت میکنند بدون اجازه ایشون هیچ کاری انجام نمیدند.من از این موضوع رنج می برم لطفا راهنمایی ام کنید.بخاطر این موضوع تصمیم به جدایی هم دارم.

      پاسخ:

      دوست خوبم شما می توانی با انجام درست کارها و مسولیتها وتصمیمگیریهای عاقلانه ومنصفانه ثابت کنی که شایستگی مشورت را داری، همچنین ارتباط صمیمانه وخوب شما با همسرتان شما را به هم نزدیک تر وارتباط عاطفی شما را بیشتر می کند،  لازم نیست که بین همسر ومادرش تفرقه بیندازی، حتی ارتباط خوب شما با مادر همسر باعث بهتر شدن روابط بین شما و همسرتان می شود. بعد از مدت کوتاهی شما احساس می کنی ارتباط بهتری با همسر خود داری واو تمایل بیشتری دارد در کارها با شما مشورت کند.

      منبع

  • مادر همسرم در تمام امور ما دخالت می‌کنن
    • پرسش:
      متولد ۵۲ هستم فوق لیسانس دبیر
      نامزدم متولد ۴۱ کارمند ارشد شرکت هواپیمایی
      دوساله عقد کردم و مدت ۵ سال قبل از ان نامزد بودیم ایشون مدام میگفتن صبر کن مشکل دارم اخیرا متوجه شدم مشکل بزرگ ایشون مادر شون که سنشون بالای ۸۰ میباشد کارمند ارتش بودن و واقعا حکومت می کنن و همسر من قادر نیستن زمانی که کنار مادرشون هستن حتی گاهی اوقات جواب تلفن منو بدن و همسرم شرط کردن در یک واحد ۷۰متری با مادرشون زندگی کنم با توجهبه اینکه مادرشون در تمام امور دخالت میکنن من احساس خطر میکنم و همسرم از اونجایی که مادرشون سن بالایی دارن حاضر نیستن از ایشون جدا بشن و اینو نامردب مبدونن لطفا منو راهنمایی کنین ایا صلاح هست من با این شرایط تو این واحد زنگی کنم
      پاسخ:
      دوست عزیز آرزوی خوشبختی و سعادت برای شما و همسرتون را دارم.توصیه می شود زوجین جوان مخصوصا در سالهای ابتدایی آغاز زندگی مشترک به تنهایی و به دور از حضور والدین زندگی خود را شروع کنند و علتش هم بیشتر بعد عاطفی و ایجاد صمیمیت و محبت بیشتر بین زوجین است که مسلما با وجود نفر سوم این امر به خوبی محقق نخواهد شد.بهتر با صحبت با همسرتون و مطلع کردن ایشون برای مادر منزل جداگانه ای نزدیک منزل محل سکونت خودتان تهیه ببینید و برای رفاه بیشتر مادر بزرگوار از همکاری پرستار استفاده کنید.یکی از آفت های زندگی مشترک دخالت بی جای اطرافیان هست که بیشتر با نیت کمک صورت می پذیرد اما متاسفانه اکثرا نتیجه سو دارد.با توجه به سن و کمالات و تحصیلات هر دو بزرگوار امیدوارم بهترین اقدامات را برا بهبود زندگی مشترکتان انجام دهید.موفق باشید.
      منبع
  • خانواده همسرم زندگیمو داغون کردن
    • پرسش:

      من34ساله کارمند و 6 ساله ازدواج کردم همسرم و خانوادش از اول همه چیو از من پنهان میکردن حتی مادر شوهرم میخاد زنگ بزنه توی این مدت حتی یه بارم خونه زنگ نزده همیشه وقتی همسرم سر کاره به موبایلش زنگ میزنه همسرمم همینطور حتی روزای تعطیل به بهونه شستن ماشین یا خرید میره یواشکی به مامانش زنگ میزنه این در حالیه که من و خانوادم اونو از خودمون میدونیم و در جریان همه امور قرارش میدیم ضمناً این خانواده بیش از حددروغگوو حرف دراور هستن هر وقت میرم خونشون یه داستانی برام میسازن یه بار میگن کم حرف زد یه بار میگن قیافه گرفت یه بار میگن سلام نکرد و همسرمم اینقد بیعرضه هست که زود تحت تاثیر قرار میگیره توی این 6سال خانوادش انواع اذیت و آزارا رو کردن و همسرم نه تنها ار من طرفداری نکرده بلکه حساسیت و توجهش به خانوادش بیشترم شده الان یه ساله من دیگه نمیرم خونشون چون بار آخر مادرش هرچی از دهنش دراومد به من گفت که تو لیاقت پسر منو نداری همسرم هم میگه رفتار خودت باعث شده بهت این حرفو بزنه دروغ که نگفته. به خدا خسته شدم خانواده شوهرم با کاراشون زندگبم داغون کردن مدام پسرشونو میکشن خونشون و میگن عروس عمت اینطور عروس عموت انطور ما از عروس شانس نیاوردیم و شوهرمو به جون من میندازن وقتی هم که من ناراحت میشم و به همسرم اعتراض میکنم میگه اون بنده خدا اصلا اسم تو رو نیاورد حرف فامیلم نمیتونه بزنه این خانواده اینقدر سیاست دارن و جلوی پسرشون خودشونو خوب نشون دادن و از من دیو ساختن که همسرم دیگه نه حرف منو گوش میکنه نهرتوجهی بهم میکنه کلی هم لجباز و بددهنو بهونه گیر شده که مطمینم این رفتارا رو هم اونا یادش دادن من جی کنم توروخدا راهنماییم کنید.

      پاسخ:

       با توضیحی که دادید تو ارتباط با خانواده همسرتون مشکل دارید مردان به خانواده حساس هستند و یکی‌ از اصل در بهبود روابطتان لازم است ارتباطتون با خانواده اصلاح کنید .با اتفاقی که بین شما و خانوده همسرتان افتاده همسرتون رو مجبور کردید برای نشون دادن قدرتش و عزت نفسش بیشتر بره خونهٔ مادرشون که نشون بده قدرت داره زیرا  مردان اگه احساس قدرتشون آسیب ببیند در اصل مردانگیشون برای خودشون کم می‌شه و با لجبازی و بد رفتاری داره از این آسیب خودشو آروم میکنه.شما به عنوان ۱ خانم ظرف قدرتشو با تایید پر کنید و به رفتار‌های بدبینانتون دقت کنید. شما نیاز دارید تحلیل ارتباط متقابل یاد بگیرید زیرا زبان بدن بیش از ۶۵ در صد در ارتباط موثر است .رنجش در خانواده همسرتان به دلیل زبان بدن اتفاق افتاده و سؤ تفاهم پیش آورده و به نظر میاد کاملا احساس خشم دارید و این خشم در رابطه تان اثر گذار است و بد بین شدید که بد بینی‌ می‌تونه آسیب به روابط تان بزند .از اول شروع کنید و افکار منفی‌ رو کنار بذرید و به خاطرات خوبی‌ که داشتید فکر کنید و دوباره رابطه تان رو باز سازی کنید یعنی‌ به همسرتنبگید دوستش دارید و به خاطر ایشون میخواهید رابطه با مادرشون رو اصللاح کنید و به کمک ایشون احتیاج دارید و از همسرتون کمک بگیرید و نکاتی که می‌دانند در مورد خانوادشون به شما بگن و بگید کنارتون باشن   . به روابط جنسیتان اهمیت بدید حتما و به زوج درمانگر مراجعه کنید.

      منبع

  • ایرادهای مداوم مادر همسرم از من زندگیمونو جهنم کرده
    • پرسش:
      خانمی 32 ساله هستم که 12 ساله ازدواج کردم ودر تمام این سالها با شوهرم اختلاف داشته ام دعواهای اولیه ما اکثرا سر مسائلی بود که دیگران مخصوصا مادرشوهرم برایمان ایجاد میکرد مادر شوهرم در تمام این سالها فقط از من و خانواده ام پیش شوهرم ایراد میگرد و هر موقعه شوهرم را تنها گیر آورده فقط میگوید زنت این حرفو زد واین کار و کرد وهمواره مظلوم نمایی کرده و با اینکه میداند شوهرم روی این حرفها حساسه برعکس همیشه میگه در حالی جلوی من خودش را خیلی خوب نشان میدهد وهیچوقت به خودم نمیگوید حرفهای او روی شوهرم خیلی تاثیر میگذارد به طوری که هر دفعه یک دعوا وقهر طولانی را درست کرده واینکه هر موقعه بحثی بین ما پیش میاد شوهرم میره خونه مادرش وهمیشه تا ساعت 12 شب انجا میمونه وآخر شب میاد خونه هر بار به او میگوییم که با این کارش همه را خبر دار میکنه وباعث دخالت دیگران میشه ولی اون قبول نمیکنه و میگه هیچ کس نمیتونه رو من تاثیر بذاره در صورتی که در عمل میبینم خیلی هم تاثیر گذاشته از دست کارای شوهر ومادرشوهرم خسته شدم مادر شوهرم در ظاهر همیشه میگه من غیر از خوشبختی شما چیزی نمیخام وهمیشه در حال نماز خوندن ومسجد رفتنه ولی همیشه با حرفاش کاری کرده که شوهرم دلش براش بسوزه و ازش حمایت کنه از بس دایم تو گوش شوهرم میخونه اونا عصبی وروانی کرده که گاهی منو کتک میزنه وتمام موهای سر شوهرم ریخته ولی شوهرم میگه تو منو پیر کردی.
       
      پاسخ:
      در چنین شرایطی، به عنوان یک همسر بهترین کاری که می توانید انجام دهید نزدیک شدن به والد همسرتان است. اگر رابطه شما با والد همسرتان خوب باشد، او شما را رقیب خود نمی بیند و کم کم استقلال فرزند خود را می پذیرد.

      اگر همسرتان نیز دریابد که شما مورد تأیید والدش هستید، به شما اطمینان بیشتری پیدا می کند و به مرور زمان وابستگی اش را به شما منتقل می کند. از آن جا که این وابستگی برای وی لذت بخش تر است، چون احساس دینی در آن وجود ندارد، به سرعت افزایش می یابد و فرزند را از وابستگی شدید به والدش رها می کند.نکته مهم دیگر این است که اغلب این افراد معمولاً همیشه وابسته هستند، چه به والدین و چه به همسر و اعتماد به نفس زیادی ندارند حتی اگر خلاف آن را وانمود کنند.
      منبع
  • همسرم از پدرش خیلی حرف شنوی داره
    • پرسش:

      من و همسرم 10ماه ازدواج کردیم.من 24سالمه و اون 28سالشه.ما 2سال باهم دوست بودیم بعد ازدواج کردیم.الان من تنها مشکلی ک باشوهرم دارم اینکه ب حرف پدرش خیلی گوش میده .حرفای پدرش رو میزنه کارای اونو میکنه.در اصل از خودش هیچی نداره ک بگه،از بس ک تحت تاثیر پدرشه.پدرشوهرم برام شده مثل ی هوو،ب شوهرم میگم خونمون رو جدا کن اما نمیکنه آخه ما طبقه بالا خونه پدرشوهرم هستیم.دیگه خسته شدم از دخالتهای بیجاشون،تاحالا 100بارخواستم برم پیش مشاور اما نتونستم.

      پاسخ:

      حضور شما در کنار متخصص بسیار عالی است .  وابستگی شوهر به خانواده یک مسئله ی مهمی است که نیاز به تحلیل روانشناختی دارد و بهترین راه این است که خودشون بخواهند مسئله را حل کنند و با متخصص همراه شوند. نیاز به اطلاعات و دانش بیشتر از دلایل عملکرد همسرتون می باشد.

      دیدگاه من بر اساس آسیب شناسی روانشناختی مبتنی بر خود  و محوریت مراجع محور می باشد.

      مثلا همسر شما تا وارد خونه می شود شما شروع به سوال و جواب می کنید و او هم به خاطر اینکه شما دائم سوال نکنید یا اینکه فکر می کند دارید کنجکاوی می کنید و می خواهد از زیر این مسئله شانه خالی کند با سوال شما شروع به داد زدن و اخم و تم که حوصله ندارم و…  حالا اگر شما او وارد خونه می شوید و از او استقبال و همنوازی می کنید و از سوال و جواب خبری هم نیست . مبینید بعد از مدت زمانی همسر شما خودش که وارد خونه می شود شروع به صحبت خواهد کرد و از مسائل برایتان بیان می کند و حتی در جایی شاید نظر هم بخواهد . واین رفتار چون به خواسته ی خودش ایجاد شده در مقابل دیگر آن احساس مورد سوال شدن وجود ندارد و داد و فریاد هم خبری نیست و اگر هر از گاهی به وجود بیاید به اصل رابطه شما آسیب نمی رساند.

      پس آنچه مهم است بر اساس تحلیل رفتار متقابل هر آنچه ما انجام می دهیم یا احساس است یا رفتار و یا هردو . و آنچه منبع آن است که به وجود می آورد . یا یک فکر یا یک خاطره  یا عوامل بیرونی یا عوامل درونی و آنچه باعث شکل آن می شود نیاز است اگر نیاز برآورده شود می خندم بوس می کنم . دعوت می کنم و… اما اگر نیاز بر آورده نشود . داد میزن / فحش می دهم / پرت می کنم / قهر می کنم / بهانه می گیرم و…

      پس با توجه به بیان شما با توجه به مسئله پیش آمده باید نوع عملکرد ما تغییر تا از این مرحله بحرانی به سلامت و بدون به وجود آوردن آسیب گذر کنیم. باید تحلیلی رفتار نماییم./صبر و گذشت دو طرفه داشته تا آسیب را به وجود نیاوریم.

      منبع

  • به خاطر دخالت‌های مادر همسرم قهر کردم و به منزل پدرم رفتم
    • پرسش:
      خانمی 32 ساله هستم و همسرم 35 ساله  ،5 سال هست که ازدواج کردیم و  فرزندی هم نداریم  چند ماهی هست که با همسرم قهر کردم و ب منزل پدرم رفتم دلیل قهر هم دخالتهای بی اندازه مادر ایشون تو زندگی ما بوده ( با توجه به اینکه ما در طبقه بالا منزل پدرشون زندگی میکنیم ) هر بار هم چیزی میگم عنوان میکنه که مادر من هرچی میگه از رو دلسوزیه . طوریکه احساس میکنم تو این دنیا مادرش رو فقط به عنوان زن همه چیز دان و پاک و قدیسه قبول داره ولی بدترین توهینا و بی احترامی ها رو مادرشون حالا با شوخی و خنده یا بصورت خیلی جدی به من تا حالا بیان کرده و شوهرم هم خیلی تحت تاثیر حرفاشون هست بصورتی که اگه مادرش مثلا بگه  الان چه وقت بیرون رفتنه ایشون کلا همه برنامه های مارو کنسل میکنه بخاطر همین من بعد از یه دعوا به منزل پدرم رفتم حالا شوهرم زنگ زده و میگه برگرد که من شرط گذاشتم که باید خونه مستقل اجاره کنه این رو هم بگم که وضع مالی پدرشون خیلی خوبه ولی با این حال ما همیشه تو مضیقه هستیم چون شوهر من تو یه شرکت خصوصی کار میکنه و تقریبا همه درآمدش خرج رفاه اولیه میشه با این حال نمیزاره من برم سر کار استدلاش هم اینه که میگه جامعه خرابه و من هم چون قبل از ازدواج سر کار میرفتم و درآمد خوبی داشتم الان برام اینجوری خیلی سخته ولی فکرشم که میکنم میبینم واقعا اگه پدرش برامون خونه نگیره خودش از پسش بر نمیاد دلم براش میسوزه واقعا موندم چیکار کنم از طرفی به خودم فکر میکنم و احساس میکنم هیچ آینده ای ندارم از طرفی هم از اینکه تو فشار قرارش میدم عذاب وجدان میگیرم از شما درخواست دارم من رو راهنمایی کنید در دو مورد 1 اینکه چطور قانعش کنم اجازه بده من برم سرکار که لااقل نیمی از هزینه زندگیمون تامین شه 2 آیا با شرایط همسر من درخواست خونه مستقل کار درستی هست ؟

      در ضمن بهش گفتم که به مشاور بریم تا اون قانعش کنه ولی قبول نمیکنه

      پاسخ:
      این را بدانید که بهترین راه حل برطرف نمودن مشکلات زناشویی، شرکت در جلسات خانواده درمانی و مداخله مشاورین اهل فن می باشد.
      راه دیگر كاهش آزار و اذیت و دخالت ديگران از جمله مادر شوهر و برخی از بستگان شوهرتان، كاهش سطح ارتباط است نه قطع ارتباط. اگر بتوانيد به تدريج محل زندگي خود را از آنها جدا كنيد و در يك منزل مستقل و دور از آنها زندگي كنيد بهتر مي توانيد از دخالت مستقيم و آزار و اذیت­های آنها در امان بمانید و در انجام صله رحم نیز به قدر واجب آن اکتفا کنید تا آسیبی از ناحیه آنها متوجه شما نگردد. بنابراین از شوهرتان بخواهید که خانه مستقلی برای شما فراهم کند.
      زن و شوهر بايد براي زندگي خود طرح و برنامه اي مستقل داشته باشد و بر اساس آن طرح و برنامه، زندگي خود را اداره كنند. در عين حال حقوق ديگران را نيز رعايت كنند و احترام بستگان­ و ديگران را نيز حفظ كنند و اين دو منافاتي با هم ندارند. بله گاهي اوقات شخصيت فرد آن قدر منفعل و انعطاف پذير است كه عنان زندگي خود را به دست ديگران مي دهد و گويا براي ديگران و مطابق ميل ديگران مي خواهد زندگي كند. اين در واقع ضعف مديريتي، شخصيتي و ناكارآمدي خود اوست و ارتباطي با ديگران ندارد. زن و شوهر بايد با هم فكري با يكديگر و طراحي كردن يك برنامه مشترك براي زندگي مستقل و تربيت فرزندان خود، هرچه بيشتر به خانواده خود استحكام ببخشند و از نفوذ و دخالت ديگران و بستگا­ن­شان جلوگيري كنند. بنابراین باید سعی کنید که رابطه خود را با شوهرتان در بالاترین حد ممکن قرار داده و آن را حفظ و حراست کنید و تحت هیچ شرایطی اجازه ندهید که دخالت دیگران آن را به هم زند. چون حفظ و تقویت رابطه شما با شوهرتان مهم ترین اصل زندگی شما می باشد و بقیه امور فرع زندگی شماست، نباید مسائل فرعی، مسائل اصلی زندگی شما را با تهدید مواجه سازد.
      منبع
  • همسرم دروغگو و بی مسئولیته
    • پرسش:
      من 34 ساله کارمند و صاحب یه پسر یکساله هستم 5 ساله ازدواج کردیم اما توی این 5 سال تمام کارا و خرجا رو خودم کردم خونه و ماشینم من خریدم همسرم هیچ کاری نمیکنه هیچ طلبکارم هست دروغگویی و پنهان کاری یه طرف مسیولیت پذیر نبودنش و سختی زندگی و کار بیرون و بچه رو تنهایی به دوش کشیدن یه طرف رفتارای خانوادش از طرف دیگه داغونم کرده از نظر شوهرم تمام کارای من بده و خودش و خانوادش هیچ عیبی ندارن منو دشمن خودش میدونه و هیچ تعهد و مسیولیتی نسبت به من حس نمیکنه هر کاری میخاد بکنه با مادرش مشورت میکنه و با اینکه بارها بدرفتاری و توهینای مادرش به منو دیده حتی یکبارم طرف منو نگرفته و همش کار اونا رو توجیه میکنه یا میگه رفتارای خودت باعث شده باهات اینکارو بکنن من حدود یه ساله با خانواده همسرم قهرم نمیرم اونجا چون بعد دنیا اومدن بچه مامانش هرچی خواست بهم گفت گفت تو لیاقت پسر منو نداری چرا که وقتی از اتاق زایمان اومده بودم و خانم تشریف آوردن براش بلند نشدم! همسرمم میگه تقصیر خودته که بی احترامی کردی دیگه خسته شدم چیکنم خیلی تنهام اونا همه مقابل منن و عذابم میدن شوهرمم با اوناست.
      پاسخ:
      اینکه در زندگی مشترک یکی از همسران بخواد مسوولیت و بار زندگی رو به تنهایی به دوش بکشه خیلی سخت و سنگينه ولی چرا شما باید رویه زندگیت رو بر این مبنا بذاری؟شاید بگی همسرم فردی مسئولیت پذیر نیست و من ناچار بودم،  آیا شما ناچار بودی صرفاً تحمل کنی و مشکلات رو حل نکنی؟ آیا ناچار بودی حتی شکم ایشون رو سیر کنی؟ آیا ناچار بودی با وجود تعارضات بسیار بینتون فرزندی رو به این زندگی بیاری؟ و….  بسیاری از سوالات دیگه خواهر خوبم در وهله اول ارتباط بین شما و همسرت اگر درست بشه درصد بالایی از روابط بین شما و خانواده همسرت هم درست میشه پس سعی کن با شناختی که در این سالها زندگی از همسرت بدست آوردی بتونی در رفع نواقص شخصیتی مثل بی مسئولیتی و بی تفاوتی به زن و فرزند کمک کنی و در قدم های بعد روابط با خانواده او هم در مسیر و جریان درست حل خواهد شد شاد و سلامت باشی.
      منبع
  • دخالت خانواده همسرم داره رندگیمونو نابود می‌کنه
    • پرسش:

      مردی هستم 30 ساله لیسانس که نزدیک 7 سال ازدواج کردم دارای یک فرزند 4 ساله هستم از همان اول شروع زندگی با خانواده همسرم مشکلات زیادی داشتم اما بخاطر حفظ زندگی بارها از همه حرفها و کارهاشون گذشت کردم اما الان یکسالی هست دیگه تحمل دخالت و نفوذشون رو همسرم رو ندارم .وقتی همسرم چند روز از ازشون دوره اخلاقش خوبه اما با یک تماس مادرش کلا عوض میشه .بارها باهاش صحبت کردم تشویقش کردم به ارامش اما اون حاظره بخاطر خونوادش از زندگیش بگذره و منو بچشو رها کنه .مشکل من با خانواده اون جوریه که به هیچ وجه حل نمیشه اما الان چند ماهه دیگه بریدم .حتی پیش روانشناس بردمش اما به حرف اونم گوش نکرد .من دیگه هیچ حسی بهش ندارم از بس منو ازار داده .بعضی وقتا ازش بدم میاد .باهام لجبازی میکنه که من کتکش بزنم بره شکایت کنه اما من تا که دعوا میکنه میرم بیرون .چند بار گفته میره مهرشو میذاره اجرا فکر کرده منو زندون میکنه .افکارش تمام زیر نظر خونوادشه حتی مهمونی میخاد بیاد ازشون اجازه میگیره و مهمونیا خونوادشو چون من نمیام تنها میره انگار من نیستم.لطفا راهنماییم کنید زندگی کنم یا طلاق بدم چون دارم داغون میشم

      پاسخ:

      شما همسر خودتون را نمی توانید تغییر دهید و خانواده ی آنها را هم همینطور اما شما می توانید برای خودتون خیلی کارها بکنید . اول اینکه شناسایی علت مخالفت خنواده همسر با شما 2 علت مخالفت همسرتون با شما 3برای قرار نگرفتن در مسیر افکار اشتباه چه کار انجام داده اید4 نوع نگاه شما اگر به زندگی تغییر کند خیلی مسائل را برای زندگی شما دگرگون می کند 5 شما از طریق درمان ACTپذیرش مبتنی بر تعهد می توانید قدم های مثبتی را برای زندگی خود و خود بردارید.

      منبع

  • همسرم آدم شکاک و بدبینی است
    • پرسش:
      خانمی 32 ساله هستم و همسرم 35 سالشون هست 6 سال هم هست که ازدواج کردیم و بچه هم نداریم ، دلیل بچه دار نشدن هم این بوده که همسرم آدم بسیار شکاک و بدبینی هستند البته بیماری افسردگی 2 قطبی شدید هم دارند که مدت 2 سال تحت درمان دارویی بودند ولی به بهانه اینکه دارو حالشون رو بد میکنه و بقول معروف بهشون نمیسازه از مصرف امتناع کردند البته در زمان مصرف دارو ها هم خیلی تغییر چندانی نمیکردن به نظر من فقط بیحال بودند و بعضی روزها کل روز رو میخوابیدند  این رو هم بگم که خیلی داروهای زیادی رو دکترشون امتحان کردن و به تبع همین مشکلات ایشون ، رابطه ما از ابتدا درست شکل نگرفت ایشون همیشه در حال ناز کردن و من هم ناز خریدن بودم ، هم اینکه چون ما طبقه بالای منزل پدر شوهرم زندگی میکردیم مادرشون بیشتر روزا به بهانه های مختلف تو خونه ما بود و از من توقع داشت مثله اینکه پرستار استخدام کردند برای پسرشون از صبح تا شب تو خونه باشم و مراقبت کنم  و بیشتر حس مریض بودن رو به پسرشون القا میکردن و چون تو شرکت برادرشون کار میکردن هر روز صبح اگه خودش هم نمیومد زنگ میزد و میگفت اگه سرحال نیستی امروز نرو و ایشون هم که از خدا خواسته و نمیرفتن ، حتی من هم به همین خاطر و هم به خاطر اینکه مدام بهم میگفتن که تو دنبال پولی و پول از شوهرت واجبتره و برچسبای مختلف دیگه  کارم رو ول کردم و قسمت بیشتر هزینه های زندگیمون رو هم پدرشوهرم پرداخت میکرد ، در حال حاضر هم اقدام به طلاق کردن دلیلشون اینه که با من خوشبخت نیست  و به هیچ عنوان راضی به مشاوره و سازش هم نیستن ولی من هنوز نمیدونم طلاق بگیرم یا نه و اصلا امیدی به درمان هست و هم اینکه مردی رو که اینقدر مصمم هست به جدایی دوباره بخوام به ادامه زندگی باهاش پافشاری کنم درست هست ؟ آخه 6 سال از عمرم رو با این شرایط  به امید بهبودی صرف کردم و برام سخته الان حقم این باشه  .واقعا مستاصل شدم
      پاسخ:

      دوست عزیز،شش سال از عمرتان را با این شرایط به امید بهبودی صرف کردید،اما نتیجه چیزی بر خلاف انتظارتان شد.تلاش و شکیبایی شما برای حفظ زندگی و بهبود ان ارزشمند است ،اما گاهی باید واقعیت ها را پذیرفت گاهی قدرت  کنترل و تغییر شرایط همیشه در دست ما نیست ،اگر درطول این 6سال سهم خود را در بروز مشکلات شناسایی کردید و ان را پذیرفتید و تلاش خود را در جهت بهبود انجام داده اید ،پس دیگر بقیه شرایط خارج از کنترل شما می باشد.ایا هنوز هم تمایل دارید شش سال دیگر هم به امید تغییر شرایط و بهبودی پیش بروید?!!پذیرش واقعیت و بازگشتن و قبول انتخاب اشتباه، بسیار سخت و دردناک است ،اما دردناکتر از ان ادامه دادن به یک رابطه اسیب رسان است.
      زندگی باید کرد،گاه با یک گل سرخ،گاه با یک دل تنگ…گاه باید رویید در پس این باران…گاه باید خندید بر غمی بی پایان …زندگی باوری می خواهد ،ان هم از جنس امید…
      منبع
  • خانواده همسرم در تمامی امور زندگیمون دخالت می‌کنن
    • پرسش:
      همسرم 51 سالش6 سال ازدواج کردیم. هر دو تحصیل کرده هستیم. اما در این شش سال هر کجا رفتیم با حضور خانوادش هست. بسیاری از افراد نزدیک خانوادش مثل برخی از بچه های داييش را من هنوز ندیدم. به تنهایی اجازه معاشرت با هیچ یک از افراد فامیلش نداریم. هیچ کس منزلمان نمیاد حتی پدر و مادرم چون همواره باید بزند خدمت مادر شوهر و عرض ادب کنند که از این کار خوششان نماد. ما با خانوادش زندگی می کنیم. تمام هزینه های اصلی زندگی را خانوادش میدهند.دو شب در طول هفته منزل نیست و خیلی کار میکنه و همیشه خسته. دو تا بچه گل داریم. خواهرش مطلقه و در خانه. در تمام امور زندگيمون خانوادش دخالت میکنند. چون زندگی به دست اونهاست. یک هفته هست که دعوا کردم و در محدوده منزل هستم. علت دعوا هم دخالت مادر بزرگ در رابطه با بازی بچه ها بوددخترم و دختر عموش. همسرم از خودش هیچ استقلالی ندارد و همواره ساده ترین تصمیمات را خانوادش میگیرند. از بس تمام مشکلات را به خانوادش منتقل کرده پرده احترام من و مادر و خواهرش دریده شده. با دوتا بچه هم که نمیشه طلاق گرفت. چه کنم. در هر مورد من رفتم و معذرت خواهی کردم اما این دفعه اصلا تمایل ندارم. میگه تو مغروری. یک جا باید آدم غرور داشته باشه . شش سال معذرت خواستم چه مقصر بودم چه نبودم. این دفعه اصلا کوتاه نمی آیم. زندگیم در بلا تکليفيست ممنون میشم کمکم کنيد
      پاسخ:

      در روند ارتباطی شما یک سری آسیب به وجود آمده است پس انها را نادیده نگیرید .

      شما که نمی خواهید طلاق بگیرید پس باید به اصلاح کنید و مسائل را حل کنید با کمترین آسیب. در روابط فرزندان هم باید در ابتدا اجاره بدهید خودشان با مهارت حل مسئله حل نمایند.// مطالب زیر را مطالعه کنید در خدمتتون هستیم با تفکیک موضوعی مطالبتون

      براساس اصل آسیب شناسی سه نکته ی اساسی را اگر ما بتوانیم در هر اقدام رعایت بکنیم طرح ما موفق خواهد بود هرچند که نقص هایی هم داشته باشد.
      1. چه کار بکنیم که آسیب به وجود نیاید.
      2. چه کار کنیم آسیب به وجود آمده را حل بکنیم.
      3. اگر نمی توانیم آسیب را حل بکنیم چه کار بکنیم که زمینه ی ایجاد آسیب در آینده نشود.
      و اگر این سه نکته ی کلیدی در تمام مراحل درمان مد نظر باشد اطمینان بر عدم آسیب را به ارمغان خواهد آورد.

      بر این اساس نگاه من این گونه است . امید وارم دانش من به دانش شما اضافه کند .

      دانش شما اضافه شود نگاه شما تغییر می کند.

      نگاه شما تغییر کرد در احساس و رفتار شما تغییر ایجاد می شود

      رفتار و عملکرد شما تغییر کرد در دیگرات ایجاد تغییر می کند بر اساس نوع رفتار و احساس تغییر یافته ی شما

      اگر در طف مقابل تغییر هم ایجاد نشود به شما آسیب وارد نمی شود.

      مثلا همسر شما تا وارد خونه می شود شما شروع به سوال و جواب می کنید و او هم به خاطر اینکه شما دائم سوال نکنید یا اینکه فکر می کند دارید کنجکاوی می کنید و می خواهد از زیر این مسئله شانه خالی کند با سوال شما شروع به داد زدن و اخم و تم که حوصله ندارم و…  حالا اگر شما او وارد خونه می شوید و از او استقبال و همنوازی می کنید و از سوال و جواب خبری هم نیست . مبینید بعد از مدت زمانی همسر شما خودش که وارد خونه می شود شروع به صحبت خواهد کرد و از مسائل برایتان بیان می کند و حتی در جایی شاید نظر هم بخواهد . واین رفتار چون به خواسته ی خودش ایجاد شده در مقابل دیگر آن احساس مورد سوال شدن وجود ندارد و داد و فریاد هم خبری نیست و اگر هر از گاهی به وجود بیاید به اصل رابطه شما آسیب نمی رساند.

      پس آنچه مهم است بر اساس تحلیل رفتار متقابل هر آنچه ما انجام می دهیم یا احساس است یا رفتار و یا هردو . و آنچه منبع آن است که به وجود می آورد . یا یک فکر یا یک خاطره  یا عوامل بیرونی یا عوامل درونی و آنچه باعث شکل آن می شود نیاز است اگر نیاز برآورده شود می خندم بوس می کنم . دعوت می کنم و… اما اگر نیاز بر آورده نشود . داد میزن / فحش می دهم / پرت می کنم / قهر می کنم / بهانه می گیرم و…

      پس با توجه به بیان شما با توجه به مسئله پیش آمده باید نوع عملکرد ما تغییر تا از این مرحله بحرانی به سلامت و بدون به وجود آوردن آسیب گذر کنیم. باید تحلیلی رفتار نماییم./صبر و گذشت دو طرفه داشته تا آسیب را به وجود نیاوریم.

      منبع
  • تمام اوقات همسرم به کار می‌گذره
    • پرسش:
      خانمی 30ساله هستم، 4سال ازدواج کردم و دختری 20ماهه دارم. همسرم شغل آزاد داره و فردی شدیدا پر کار و پر مشغله هست حتی روزهای تعطیل هم مشغول کار است، به طوریکه در طول سال فرصت های کمی را برای استراحت و مسافرت  داریم، مشکل اینجاست که همین فرصت های کوتاه هم بنا به اصرار همسرم در کنار خانواده ی ایشون باید بگذرونیم و به باغ خانوادگیشون بریم، مشکل من اصلاً حضور در کنار خانواده ی همسرم نیست فقط از اینکه همسرم زمانی رو برای تفریح خودمون در نظر نمیگیره و اصرار داره تمام اوقات فراغتمون رو باید دسته جمعی بگذرونیم ناراحتم. در این مورد با هاش صحبت کردم و احساسات و نیازهای روحیم رو گفتم اما همسرم گفت اگر نریم و تهران بمونیم من تعطیلات رو خونه نمیمونم و میرم سرکار، نمیدونم چطور باهاش صحبت کنم، آیا من  باید مثل تمام این 4سال باز هم کوتاه بیایم و به تصمیم او عمل کنم یا این بار روی حرفم پافشاری کنم؟ لطفا من را راهنمایی کنید، متشکرم.
       

      پاسخ:

      ببینید نکته ی اساسی شما در جایی دیگر است همسر شما چه مسئله و مشکلی وجود دارد که برای فضای خصوصی خانواده زمان نمی گذارد .نکته ای در جمله ی شماست که مشخص می کند کار بهانه است . چون حاضر است با دیگران بروید . اما حاضر نیست در خانه بماند . میگه اگر نریم من تعطیلات را در خونه نمی مونم و می رم سر کار . درداخل خانه ارتباطات چگونه است ؟ در جمع ارتباطات چگونه؟ او در جمع از شما چه می خواهد انجام می دهید ولی در خانه این جوری نیست؟ یابر عکس عملکرد ایشان در بیرون چگونه است که او رضایت دایم دارد ؟

      این یک دفعه و دفعه های دیگر دائم به شرایط خاص خود بر قرار می گیرد . پس باید خو ب ببینید و بعد تحلیل کنید و عامل را بر طرف کنید .

      نکته ی خیلی مهم این است که بر اساس لجبازی اقدام نکنید ؟ که در مقابل لجبازی کنند؟ پس به درون خود رجوع کنید و تصمیم را صحیح بگیرید .

      و اگر شرایط صحبت نیست و یا اینکه حاضر به صحبت نیست به بینید در موقع صحبت دارید چگونه اقدام می کنید. می خواهید انتقاد کنید ؟ دارید مقایسه می کنید ؟ یا کاملا بیطرف و به ایشان به عنوان یک فرد که می تونه تجزیه تحلیل کنه در خواست راهکار می کنید .

      به هر حال به خیلی نکات باید توجه شود و آن را حل کنیم و مهمتر اینکه این دفعه اگر می خواهید بروید به این فکر نکنید که باز او برنده است این دفعه را برید و برای دل خود برید و در جمع با آنچه خود لذت می برید حاضر شوید .

      منبع
  • وصلت با یه خانواده افسرده داره افسردم می‌کنه
    • پرسش:
      8ساله ازدواج کردم دختر شادی بودم ولی الان افسرده شدم اونم به خاطر اینکه با یه خانواده افسرده وصلت کردم همه خانواده بجز شوهرم قرص اعصاب میخورن تا حالا خواهر و پدرش بستری شدن الان ظاهرا خوبن ولی از بس در مورد افسردگی حرف میزنن که منم همش خیال میکنم افسردگی دارم نمیخام با هاشون رابطه داشته باشم ولی شوهرم بدون اونا میمیره واگه من هم نرم خونشون بامن بدخلقی ولج بازی میکنه اصلا میخاد با رفتن من به خونشون محیط رو شلوغ وشادتر کنه ولی من لصلا حوصلشونو ندارم چون خیلی حسود وبی ادب هستن منم حساس شدم وقتی میام خونه همش دارم به حرفاشون ورفتارشون فکر میکنم احساس میکنم دچار وسواس فکری شدید شدم.
      خیلی ازشون بدم میاد دوست دارم همشون بمیرن فقط تو دلم دارم نفرینشون میکنم ودیگه به همسرم هم علاقه ندارم اصلا افسرده شدم در ضمن خیلی از خودشون تعریف میکنن و از شوهراشون بد میگن و تو خانوادشون طلاق عاطفی وجود داره در حالی که از نظر من شوهراشون خوبن به من کمک کنید چه جوری ازشون دور شم حالم بهم میخوره ازشون ولی نمیخام شوهرمو از دست بدم اون خیلی به خانوادش احترام میزاره ولی من با این که از دل وجون براش زحمت میکشم خیلی بی ارزشم واگه کاری دارم میگه داداشت اتحام بده وخودش میره کارای اونارو از جارو نا شستن ظرفاشون انجام میده انتظار داره منم کلفتیشونو بکنم کاین کاراش داره مهرشو از دلم بیرون میکنه کمکم کنید خسته شدم من یه نوزاد 7ماهه هم دارم
       

      پاسخ:

      افسردگی تعریف دارد که توسط متخصص و با برسی علایم مشخص می شود پس براحتی به خود برچسب نزنید،شما باید انرژی درونی خود را بازیابید،در صورت امکان ارتباط خود را با افراد کسل و ناراحت کمتر کنید و با دوستان شاد و انرژیک ارتباط داشته باشید،فیلم های شاد بیشتر ببینید،برنامه ریزی کنید و هدفهایتان را مشخص کنید ،روزتان را بی جهت و بی هد ف آغاز نکنید،چنان با انرژی باشید که همسرتان از انرژی و شادی شما سرشار شود،شما با تغییر خود،او را هم با خود می توانید همراه کنید،سعی کنید فعالیت جدیدی را شروع کنید و خود را مشغول کنید یک کلاس هنری،درسی،آموزشی یا…فکرتان را مشغول کنید دیگر فرصت فکر کردن به بیان و رفتار فامیل را ندارید،چون وقتش را ندارید که به مسائل بی اهمیت فکر کنید! چون شما با ارزشید و این عزت نفس بالای شماست! چون کوهی هستید که این بادها شما را جابجا نمی کند، بزرگ باشید!
      شیوه های ارتباطی و شناختی خود را با همسرتان پیدا کنیدو تقویت کنید،اینگونه کیفیت روابط و زندگی خود را بالا میبرید و در مقابل گزند دیگران ایمن می کنید.به توانایی بالای خود ایمان بیاورید و شروع کنید به تغییر…
      منبع
  • همسرم فقط مادرش و حرفهاش براش مهمه
    • پرسش:

      همیشه دوست داشتم با عشق ازدواج کنم و همینطور هم شد اما هنوز تو دوران عقد بودیم که متوجه شذم یکی خیلی اثر داره روی همسرم و اون مادرش هست۰یعنی اگر حالش خوب بود زندگیه ما خوب و اگر نه زیراب منو پیش همسرم میزد و زندگیه ما جنگ۰فکر میکردم وقتی که عروسی کنیم و سر خونه زندگیه خودمون بریم شاید همه چیز درست بشه اما دخالت های مادرش از همون روز اول و سینه سپر کردن همسرم از همون اول همراه ما بود تا اینکه من به همسرم گفتم نمیخوام کسی برای من تصمیم بگیره که کجا برم چیکار کنم چی بپوشم و خلاصه آمار زندگیمو کسی داشته باشه۰همسرم گفت باشه ولی گزارش کامل از حرفها و کارهای من تلفنی به مادرش میداد و اون هم حسابی زیراب منو میزد و منپ و همسرمو به جون هم می انداخت۰حتی چند بار بهش گفتم که هر حرفی دارید به خودم بگید نه به شوهرم۰اما برای اینکه دق و دلی خودشو خالی کنه زنگ میزد به همسرم و خودشو خالی میکرد۰کلا فرهنگ خانواده هامون اصلا به هم نمیخوره و اونها اهل حرف و حدیث هستن اما ما سرمون توی لاک خودمون۰واقعا احساس میکنم دیگه میلی به زندگی با همسرم ندارم و از این که هیچ حسابی رو حرفهای من نمیکنه اما فقط به حرفهای مادرش توجه میکنه عذابم می دهد۰پیش مشاور هم که رفتم گفت بهتر خودت رو از خانواده همسرت دور نگه داری چون فقط اونها تورو توی جنگ روانی انداختند۰و همچنین حواسم به همسرم باشد و بیشتر برسم تا او را جذب خودم بکنم۰من هم این کارهارو کردم اما محبت یک طرفه و احترام یک طرفه چه فایده?!جلوی دیگران تند رفتار میکند و به حرفهای من اصلا بها نمی دهد۰لطفا من را راهنمایی کنید چون واقعا کم آورده ام

      پاسخ:

      دوست عزیز،تازمانی که خود را در یک مسابقه ببینید و بخواهید زن اول زندگی همسرتان شما باشید نه مادرش،می توانم به جرات بگویم هیچگاه ،هیچگاه به نتیجه نخواهید رسید ،حتی اگر همه محبت و زندگیتان را به پایش بریزید.!!!ابتدا باید به عشق همسرتان به مادرش احترام بگذارید،سپس خود را باور داشته باشید ،تا زمانی که خودتان،خودتان راباور نداشته باشید ،هیچ کس شما را باور نخواهد داشت ،حتی همسرتان،حتی با وجود عشق فراوان!!!

      منبع

  • وابستگی شدید همسرم به مادرش باعث دعوای مداوم ما شده
    • پرسش:

      یک سال نامزد بودم.و در حال حاضرم یک سال و نیم از ازدواجم میگذره.اما جمعا توی این دو سال و نیم مدام باهم دعوا داشتیم.
      همسرم به شدت به مادرش وابسته است و این وابستگی تو تمام ابعاد زندگی مون تأثیر گذار بوده.
      مثلا:۲-۱ ماه اول ازدواج پیش هم میخوابیدیم.مدت هاست کنار هم نمیخوابیم.
      برای من و خونه خرج نمیکنه.بیرون نمیریم.روابط جنسی مونیم خیلی محدوده.حتی بیشتر از چند کلمه در روز با هم حرف نمیزنیم.از هدف ها و تصمیم هاش برام حرف نمیزنه.
      تنها دلیلشم اینکه مادرش درباره ی من بد میگه و باعث دوری ما از هم میشه.

      پاسخ:

      ببینید اولین نکته این است که در خصوص مسئله ی طرح شده ی شما همسرتون می گوید مادرشون از شما بد می گوید . خوب باید تحلیل کرد چی می گویند و آنچه گفته می شود نسبت شما واقعیت دارد یا نه ؟ همسر شما چی می گوید او آیا تمام دلایل مادرشون را قبول دارد یا اینکه نه ؟ اینکه از مادر تاثیر پذیرند تاثیر پذیریشون چگونه و تا چه حد و چه مبنایی دارد.؟

      اما نوع رابطه ی شما دلیل داره و فکر نمی کنم همه ی دلایلش بر اساس گفته ی مادر باشد . اینکه سر هرچی دعوایمان می شود و باهم توافق نداریم خرجی نمی دهد بیرون نمی رود و… همه نشانه هایی از عدم بر آورده شدن نیاز ها است که در اینجا هیچ اشاره ای نشده است و علت به وجود آورنده خیلی مهم است که باید آن را پیدا کنیم . که یکی از آن دلایل در شما یا در نوع عملکرد شما نهفته باشد که خود نیز متوجه نشده باشید و آن نیاز به تحلیل دارد.

      پس آنچه مهم است بر اساس تحلیل رفتار متقابل هر آنچه ما انجام می دهیم یا احساس است یا رفتار و یا هردو . و آنچه منبع آن است که به وجود می آورد . یا یک فکر یا یک خاطره  یا عوامل بیرونی یا عوامل درونی و آنچه باعث شکل آن می شود نیاز است اگر نیاز برآورده شود می خندم بوس می کنم . دعوت می کنم و… اما اگر نیاز بر آورده نشود . داد میزن / فحش می دهم / پرت می کنم / قهر می کنم / بهانه می گیرم و

      و شما برگردید و تحلیل کنید و سوالات مطرح شده را اول برای خود جواب دهید تا بعد بتوان تحلیل و راه حلی را براساس نظر و دیدگاه های خودتون طرح نمود.

      منبع

  • همسرم زود قهر می‌کنه و اصلا توجهی به من و فرزندم نداره
    • پرسش:

      من 8 ساله که ازدواج کردم شوهرم فردی است لوس وبچه ننه که تک پسره که زود قهر میکنه وتا 4 الی 5 روز طول میکشه با من آشتی کنه حالا 6 ماهه که بچه دار شدم دیگه به من توجهی نداره بچه رو دوس داره ولی وقتی گریه میکنه با من قهر میکنه اصلا با من حرف نمیزنه من دیگه مغزم نمیکشه منم دیگه باهاش حرف نمیزنم سعی میکنم دوسش نداشته باشم اینحوری راحت ترم ولی چند وقتی فکر طلاق مباد تو سرم  چیکار کنم باهام مهربون شه یا فراموشش کنم خیلی هم خانوادشو دوس داره و به خانواده من حسودی میکنه در حالی که اونا هیچ وقت کوچکترین بی احترام نکردن از اول زندگی  هم با خانواوه خودش به گردش میره حتی اگه من نیام میره در حالی که اگه من بگم بریم جایی تا اونا نیان نمیره دیگه خسته شدم چیکار  کنم هر روزم میره خانه مادرش و لی خانه پدر من تا دوهفته نمیاد لطفا راهنمایی کنی.

      پاسخ:

      اولین نکته که در مسئله ی روابطی شما وجود دارد و شما خیلی هم محکم بیان کرده اید . قضاوت است و شما احتمالا در بسیاری از رفتارهای همسر و یا خانواده ی همسر و یا دیگران قضاوت می کنید که این مسئله یکی از نکات مهم به وجود آوردن آسیب است.{لوس وبچه ننه که تک پسره که زود قهر میکنه }

      ببینید آیا همان چیزی که شما می گویید لوس او هم به همان چیز می گوید لوس یا نه از نظر شما لوس بازی است اما از نظر همسرتون و یا خانواده ی همسرتون محبت ؟ بچه ننه نیز همینطور ؟ تک پسر آیا نسبت به ویژگی های تک فرزندی اطلاعی دارید ؟ تک پسر تک فرزند یا تک پسر بچه اول یا تک پسر بچه آخر ؟ هر کدوم ویژگی و رفتار هایی در آنها نهفته است که بدون نیت و قصد و قرض است . اگر ندانیم دچار خطا و اشتباه و خصوصا قضاوت می شویم.؟

      براساس اصل آسیب شناسی سه نکته ی اساسی را اگر ما بتوانیم در هر اقدام رعایت بکنیم طرح ما موفق خواهد بود هرچند که نقص هایی هم داشته باشد.
      1. چه کار بکنیم که آسیب به وجود نیاید.
      2. چه کار کنیم آسیب به وجود آمده را حل بکنیم.
      3. اگر نمی توانیم آسیب را حل بکنیم چه کار بکنیم که زمینه ی ایجاد آسیب در آینده نشود.
      و اگر این سه نکته ی کلیدی در تمام مراحل درمان مد نظر باشد اطمینان بر عدم آسیب را به ارمغان خواهد آورد.

      بر این اساس نگاه من این گونه است . امید وارم دانش من به دانش شما اضافه کند .

      دانش شما اضافه شود نگاه شما تغییر می کند.

      نگاه شما تغییر کرد در احساس و رفتار شما تغییر ایجاد می شود

      رفتار و عملکرد شما تغییر کرد در دیگرات ایجاد تغییر می کند بر اساس نوع رفتار و احساس تغییر یافته ی شما

      اگر در طف مقابل تغییر هم ایجاد نشود به شما آسیب وارد نمی شود.

      مثلا همسر شما تا وارد خونه می شود شما شروع به سوال و جواب می کنید و او هم به خاطر اینکه شما دائم سوال نکنید یا اینکه فکر می کند دارید کنجکاوی می کنید و می خواهد از زیر این مسئله شانه خالی کند با سوال شما شروع به داد زدن و اخم و تم که حوصله ندارم و…  حالا اگر شما او وارد خونه می شوید و از او استقبال و همنوازی می کنید و از سوال و جواب خبری هم نیست . مبینید بعد از مدت زمانی همسر شما خودش که وارد خونه می شود شروع به صحبت خواهد کرد و از مسائل برایتان بیان می کند و حتی در جایی شاید نظر هم بخواهد . واین رفتار چون به خواسته ی خودش ایجاد شده در مقابل دیگر آن احساس مورد سوال شدن وجود ندارد و داد و فریاد هم خبری نیست و اگر هر از گاهی به وجود بیاید به اصل رابطه شما آسیب نمی رساند.

      پس آنچه مهم است بر اساس تحلیل رفتار متقابل هر آنچه ما انجام می دهیم یا احساس است یا رفتار و یا هردو . و آنچه منبع آن است که به وجود می آورد . یا یک فکر یا یک خاطره  یا عوامل بیرونی یا عوامل درونی و آنچه باعث شکل آن می شود نیاز است اگر نیاز برآورده شود می خندم بوس می کنم . دعوت می کنم و… اما اگر نیاز بر آورده نشود . داد میزن / فحش می دهم / پرت می کنم / قهر می کنم / بهانه می گیرم و…

      حالا با توجه به این دانش که به شما اضافه می شود دوباره تحلیل کنید ولی قضاوت اصلا ننمایید . مهمتر اینکه شما یک نوزاد 6 ماهه دارید که اعتماد به نفس در یک انسان از تولد تا 14ماهگی شکل می گیرد باین نکته که فرزند در درون رحم مادر هر موقع می خواهد می خوابد هر موقع خواست می خورد و هر موقع خواست دفع انجام می دهد . و اگر این موارد بدون هیچگونه اخم و تخم و ناراحتی توسط هر کس که با نوزاد ارتباط دارد اجرا شود اعتماد نفس در او به صورت کامل شکل می گیرد. و نکته ی مهم دیگر حرمت نفس از 14 ماهگی تا 36 ماهگی . اعتماد نفس از فعل توانستن و حرمت نفس از فعل بودن است .

      آنچه عامل اصلی آسیب است نبودن در وضعیت حال و اکنون است . و هر چه ما در گذشته و آینده قرار داشته باشیم روابط آسیب زا و مسائل ما قضاوتی و مثل یک قاضی عمل خواهیم نمود که آسیب است .
      نیاز به تفکر و تحلیل است آنچه شما می توانید تغییر ایجاد کنید فقط در خود و برای خود است . نه دیگری و دیگران.
  • دوری از خانواده اذیتم می‌کند
    • پرسش:
      خانمی 28 ساله هستم و یک سالی است که ازدواج کرده ام و به شهری دور از خانواده مهاجرت کردم بعلت شغل همسرم من کارشناسی ارشد مشاوره خانواده هستم اما مشکل من این است که دوری از خانواده ام برایم خیلی سخت شده است با همسرم هیچ مشکلی ندارم اما دوست ندارم احساس و دلتنگی و دوری از خانواده روی رابطه ما تاثیر منفی بگذارد
       

      پاسخ:

      من به طور نزدیک با پرسنل و خانواده هایی که به واسطه شغل و محل کار از شهر و خانواده شان دور افتاده اند ارتباط دارم و عمیقا حال شما را درک می کنم،نمی دانم فرزندی دارید یا نه،ولی تجربه نشان داده که مردانی که این دوری را به تنهایی تحمل می کنند و خانواده را در شهر خودشان می گذارند،آسیب بیشتری متوجه فرزندان میشود ولی شما اکنون در کنار همسرتان هستید و فرزند از نعمت پدر بهره منداست که در آینده تفاوت را شاهد خواهید بود،اما راهکارهای واقعا مفید که می تواند کارساز باشد،ارتباطات بیشتر شما با محیط و اجتماع پیرامونتان است،با توجه به رشته پرکار و فعال شما ،پیشنهاد می کنم،در زمینه های تدریس و کار،مطالعه و تحقیق شخصی فعالتر باشید این واقعا حس خوبی به شما میدهد و از دلتنگی شما می کاهد،ارتباطات بروز ،مثل مکالمات اینترنتی تصویری،صوتی و پیامک با خانواده در شهرتان ،فاصله ها را کم می کند . و در آخر برنامه ریزی و هدف گذاری که شما و همسرتان دارید،زمینه را برای انتقال،جابه جایی در آینده و بازگشت به شهرتان فراهم می کند.
      منبع
  • همسرم خیلی دهن بین و دم دمی مزاج است
    • پرسش:

      یک زن31 ساله هستم وکارشناس حقوق ودارای 2 فرزندپسر 14و 5 ساله هستم همسرم بسیار دهن بین و دم دمی مزاج است و هر وقت شهرستان ونزد خانواده اش که اصلا بامن خوب نیستند میرود تقریبا هر دوهفته و نیز اکثر تعطیلات رسمی و اعیاد من و بچه هایم تنهاییم و او آنجاست و بسیار تحت تاثیر آنهاست و کاملا مرد سالار  است نسبت به بچه ها کوچکترین مسوولیتی را قبول نمیکند و واصلا با انها ارتباط بر قرار نمی کند و ضمنا دست بزن دارد و نیز محبت وتوجهی به خصوص در جمع به من نشان نمی دهد من خیلی احساس تنهایی میکنم طوری که آرزوی مرگ دارم . خیلی با او صحبت میکنم و هر کاری که اورا جلب کند انجام میدهم و خانه وفرزندانم و خودم را آراسته نگه میدارم ولی او بی محبت و بی مسوولیت هست و چشم چران  کمکم کنید

       

      پاسخ:

      دوست عزیز به علت اینکه کلی توضیح دادید و نوع برخورد و روابط شما با همسرتان بیشتر از این گفته نشده بنده هم صحت را بر روی گفته های شما گذاشته و کلی میگویم:
      اگر همسر شما از لحاظ عاطفی به خانواده‌اش وابسته است و باعث شده که شما احساس کنید نیازهای روحی و عاطفی شما تامین نمی‌شود حق دارید که از این وضعیت ناراحت باشید.
      وابستگی عاطفی زمانی نامطلوب و خطرناک می‌شود که روی عملکرد افراد تأثیر منفی بگذارد و استقلال، اظهارنظر و خلاقیت را از آن‌ها بگیرد.
      اگر همسر شما از لحاظ عاطفی به خانواده‌اش وابسته است و باعث شده که شما احساس کنید نیازهای روحی و عاطفی شما تامین نمی‌شود حق دارید که از این وضعیت ناراحت باشید.
      _ در ابتدا برای اینکه این مشکل را حل کنید به جای جبهه گیری سعی کنید به این نیاز همسرتان احترام بگذارید.
      _ سعی کنید رابطه عاطفی خود را با همسرتان بیشتر کنید و احساس صمیمیت بیشتری بین خودتان به وجود بیاورید.
      _ هنگامی که همسرتان به طور مستقل درباره موضوعی اظهار نظر می‌کند حتما وی را تحسین و تشویق کنید. اعتماد به نفس او را بالا ببرید.
      _ هیچ وقت به همسرتان پیشنهاد قطع ارتباط با خانواده‌اش را ندهید فراموش نکنید که این موضوع باعث موضع گیری و لجاجت بیشتر وی خواهد شد.
      _ همچنین تجربه وارد شدن در گروه‌های دوستی نیز یکی دیگر از مهارت‌هایی است که به مستقل شدن همسرتان کمک می‌کند.

       

      منبع

  • همسرم خیلی به خانوادش توجه می‌کنه و منو غریبه میدونه
    • پرسش:
      من 3ساله ازدواج کردم ،زندگی خیلی خوب و منو شوهرم عاشقانه همدیگرو دوس داریم ،فقط مشکلی که من دارم این هست که شوهر من پدر نداره و یه جورایی تکیه گاه مادر و خواهراش هست،وابستگی زیادی بینشون هست و شوهر من هرکاری واسه اونا میکنه به من نمیگه ،من رو این قضیه حساس شدم همش فکرمیکنم چیزی از من پنهونه،مثلا چیزی براشون میگیره لباس یا وسیله خونه یا سند خونه به نام میکنه به من نمیگه و من وقتی از جایی میفهمم خیلی ناراحت میشم که چرا منو غریبه میدونه و نمیتونم چیزی بهش بگم واگر بگم ناراحت میشه و جبهه میگیره من چه برخوردی داشته باشم؟ چکار کنم ؟
       

      پاسخ:

      اولین عامل پنهان کاری ودروغگویی ،ترس هست.باتوجه به عشقی که بین شماهست آیا فکرنمیکنید نوع برخوردهاتون باعث پنهان کاری همسرتون شده؟این توپ برفی ازابتدا حتما اینقدر نبوده،واکنشهای ما نوع پاسخهای دریافتی ماروتحت تاثیر قرار میده. اولین گام برای یک گفتگوی دونفره بدون سوگیری ،تشریح موقعیت به صورت عینی است.(انسانها ازاینکه مورد بازجویی وانتقاد قراربگیرندبه شدت آزرده میشوند واولین واکنش ما هنگام مورد حمله قرارگرفتن که همون انتقاد منظورم هست بستن دیوار دفاعی  ذهنی به دورمون هست که این همان پنهان کاریست).برای بیان دلخوریتون بدون اینکه نیتهای همسرتون روموردبررسی وتحلیل قراربدید احساس خودتون روبیان کنید. وقتی دیروز شنیدم برای مادر پول بردی (تشریح موقعیت)وبه من نگفتی احساس (بیان احساس من) (دلیل احساس من)ناامنی یا…(هرحس واقعی دیگه ای که تجربه کردید)کردم به دلیل اینکه … دلم میخواد (خواسته قلبی من)…همه این مکالمه کوتاه وبدون انگشت اشاره به سمت همسرتون یا هرشخص دیگه ای بجز خودتون باید باشه.نوع دیالوگهامون رو تغییر بدیم تا واکنشهای دیگه ای دریافت کنیم.
      منبع
  • همسر خواهرم از روز اول زندگی به او خیانت کرده است
    • پرسش:
      خواهرم بیست سال است که ازدواج کرده همسرش از روز اول زندگی بهش خیانت کرده ودروغ گفته قبل از ازدواج با خانمی که دو تا بچه داشته در ارتباط بوده بعد از ازدواج هم با خانمهای زیادی در ارتباط هست شش ماه قبل خواهرم صیغه  نامه در جیبش پیدا کرد و خانواده های دوطرف رفتند متاسفانه این جریان هر دو ماه یک بار اتفاق می افتد پدرو مادرش پشته پسرشان ایستادند وبه خواهرم گفتند برو طلاق بگیر وبه خواهرم وپدر مادرم بی احترامی کردند خواهرم مهریه اجرا گذاشت و او هم هنوز چیزی نداده ومی گوید انصراف بده او خیلی خیلی لج باز هست وحتی با پدرو مادر و کار خود هم لج میکند حالا میگه میرم دادخواست طلاق میدهم چون انصراف نمیدهی خواهرم خیلی در زندگی سختی کشید که با دو تا بچه کار به این مرحله نرسد شوهرش هر وقت خانواده اش رادعوت میکنند باید خواهرم باید سنگه تمام بزارد واخرش هم یه دعوا درست میکنه وبی منت میکنه ما پدرومادر فقط در حد یک ساعت میرفتیم به منزله خواهرم اونم سالی دوبار برای اینکه رو نشان نمیداد حالا ماندیم چه کار کنیم فکر کنم دادخواست طلاق داده

      پاسخ:

      دوست عزیز،خواهر شما باوجود شرایطی که توصیف کردید و از قبل از ازدواج هم ،این شرایط بوده،بیست سال با همسر و خانواده اش زندگی کرده ،پس حتما در کنار همه این شرایط سخت از طرفی بعضی از نیازهایش هم رفع میشده که توانسته ادامه دهد .واگر به خاطر بچه ها بوده و همسر در این میان خاطر و نقشی نداشته ،پس امید به چه تغییری در همسر دارند. چون او به خاطر بچه هایش ادامه داده .و اگر اینگونه که گفتم نباشد پس فکر نمی کنید کسی که بیشتر از همه به خواهر شما بی احترامی کرده ،خود خود اوست?!!!از او بخواهید که از نقش یک فردی که در زندگی قربانی شده بیرون بیاید و شما هم سعی کنید به این نقش قربانی ،پرو بال ندهید ،خواهر شما زمانی می تواند در زندگیش تغییر ایجاد کند که خودش را قهرمان زندگی خود فرض کند،اشتباهات خودرا بپذیرد ،سهم خود را در برخوردهایی که با او شده بشناسد و ابتدا از خودش تغییر را شروع کند.
      منبع
  • از بی توجهی همسرم خسته شدم…
    • پرسش:

      همسرم فقط دو تا چیر براش مهمه خانوادش و کارش، دیگه طاقتم تموم شده چه کنم؟

      پاسخ:
      خودتان در خلوت احوال شوهرتان و خودتان را در طول این سالها بررسی کنید. چرا برای کارش وقت زیادی صرف می کند.؟چه اهدافی دارد ؟می خواهد به چه برسد ؟ من چقدر او را به عنوان یک مرد می شناسم.؟ مردان از چه رفتارهایی بدشان می آید و از همسرشان انتظار ندارند.؟ چقدر فضای خانه آرامش و جذابیت دارد که آن را به جاهای دیگر ترجیح ندهد.؟ چقدر با هم تفاهیم داریم،؟اگر نداریم چرا؟ چند مورد را بی طرفانه تحلیل کنید و نقش خود را در بروز بحث های بوجود آمده  بررسی کنید. در نهایت چرا شما چنین حسی دارید که زندگی جذاب نیست؟ کلی نگویید ! مغزتان گیج می شود. مشکل فقط همسرتات است ؟ یا در برنامه های خودتان هم مانده اید. ؟کسالت و بی برنامه گی  تان خسته تان کرده ؟و انتظار دارید همیشه حال شما را همسرتان خوب کند و  همیشه شما را بفهمد.

      خانم عزیز برای تشخیص نیاز به بررسی جنبه های مختلفی است و دلایل همسرتان و خودتان در ارتباط متقابل با هم باید بررسی شود ولی توصیه می کنم از تغییر خودتان شروع کنید

      منبع
  • همسرم نظرات مادر و خواهرش فقط براش مهمه
    • پرسش:
      زنی 28 ساله لیسانسه و خانه دار هستم 3 ساله ازدواج کردم و یک دختر یک سالو نیمه دارم. زندگی سالم ی داریم و از نظر زناشویی هم مشکلی نداریم ..اما تنها مشکلی که با همسرم دارم این هست که بسیار زیاد وابسته و تحت تاثیر خانواده اش خصوصا مادر و خواهر بزرگش هست و نظرات ایشان را بر من در زندگی مقدم تر میشمارد و انها را از همه خبر ها و اتفاقاتی که در زندگی مان میگذرد با خبر میکند. بارها  تصمیماتی بدون اینکه من در جریان باشم گرفته و بعدا فهمیده ام خانواده او با خبر بودند. این موضوع بارها باعث بحث ما شده با اینکه خیلی خواستم منطقی با او در مورد مشکلمان و ناراحتی که از رفتار او به من دست میدهد صحبت کردم اما هیچ چیزی در او تغییر نکرده .. خواهش میکنم من را راهنمایی نمایید .همسرم 31 ساله و دیپلمه هست

      پاسخ:

      آنچه در ایجاد تغیر در رفتار انسان مهم است این است که دانش اضافه گردد و بعد آن باعث تغییر نگاه می شود و تغییر نگاه باعث تغییر رفتار و تغییر رفتار ایجاد شده زمینه ی تغییر رفتار در دیگران را به وجود می آورد و اگر تغییر هم ایجاد نشود در شما آسیب به وجود نمی آید.

      پس مهمترین مسئله شما نمی توانید کسی را تغییر دهید مگر خودتان را و تا کسی نخواهد تغییر کند هیچ کس دیگر نمی تواند او را تغییر دهد.

      شما باید با جلسات روانشناختی در خود تغییر انجام دهید.

      نکته مهم تر اینکه بر اساس اصول آسیب شناسی بایید عمل نمایید و عامل و علت رفتار شناسایی شود . که نیاز به اطلاعات جزعی تر می باشد .

      منبع
  • هیچ عشق و دوست داشتنی تو زندگیم نیست؛ خیلی تنهام…
    • پرسش:
      من یک دختر شهرستانی بودم که وقتی ازدواج کردم البته خانواده همسرم هم همون شهرستان هستن وتهران امدم تنهای تنها بودم.اجازه کار هم نداشتم.شوهرم اهل رفت وامد با دوست هم نیست.هر وقت هم  که به شهرستان میرفتم اینقدر با عواطف من بازی میکرد که تنهام زود برگرد که دعوامون میشد با دلخوری برمیگشتم.تااینکه همه میگفتن بچه خوبه از تنهایی در میایی.اوضاع مالیمون اول زندگی اصلا خوب نبود بعد بهتر شد بچه که اومد بازم مشکلات تنهایی من حل نشد.شوهرم بیش از اندازه به خانوادش اهمیت میده به هیچ عنوان دوست نداره انها ناراحت بشن حتی اگه حقی نداشته باشن.حتی حاضره زندگیشو فدای ناراحتی انها کنه.من در این مدت بایکی دو تا از اقوام شوهرم صمیمی شده بودم رفت وامدم با اونها زیاد شده بود تا اینکه خواهر شوهر بزرگم که مطلقه بود در یک میهمانی که من نبودم پشت سر من زیاد حرف زده بود دروغ.غیبت.حتی تهمت .وبا من قهر کرده بود. البته از همون ابتدا ی اشناییمون تو همه چیز حتی انتخاب حلقه٫لباس عروسی٫وسایل جهیزیه من دخالت میکرد مامانم میگفت گناه داره مطلقه است هیچ وقت بهش هیچی نگو.بعد از مدتی فامیل شوهرم به بهانه اینکه نمیتونن بین انها و من .من را انتخاب کنن با من قطع رابطه کردن گفتن دوست ندارن دنبال این چیزها باشن.اون موقع من باردار بودم بچه دومم را.شوهرم فقط میگفت تو حق نداری هیچی بگی من پیگیری میکنم ببینم چرا اینجوری صحبت کرده.حتی معذرت خواهی هم نکرد.من ارزو بدلم مونده شوهرم سر میز شام وصبحانه اخبار گوش نده تبلت بازی نکنه .بامن صحبت کنه.حتی خیلی واضح ازش خواستم اینکار رو بکنه ولی گفته باشه باشه  الکی.پارک میریم ولی دریغ از یک کلمه محبت امیز بین ما.همش ایراد میگیره مثلا هفته پیش جلو در پارک به خاطر گوش ندادن دخترم که روی سکو ی پارک میدوید قهر کرد و به بهانه اینکه از رنگ قهوه ای مانتو من خوشش نمیاد برگشتیم خونه.با خواهر من بهخاطر اینکه از شوهرش خوشش نمیاد از همون اول ازدواجشون قطع رابطه کردیم البته بعد از این مورد من هم با همون خواهر شوهرم قطع رابطه کردم.هر وقت هم خونه مادر شوهرم میریم مساله اون مطرح میشه همشون با من سرد رفتار میکنن منو پذیرایی نمیکنن.با من حرف نمیزنن.میگن ببخشش .اولا که معذرت خواهی نکرده.ثانیا  در میهمانیا طوری به من پشت میکنه و غر غر میکنه که میدونم از من اصلا خوشش نمیاد.البته الان ازدواج کرده ویه بچه ۴ساله داره.به هر حال شوهرم جلو صحبت کردن منو تو خانوادش میگیره نمیزاره در مورد مشکلات خودم صحبت کنم میگه ناراحت میشن شایدهم قهر کنن ولی احساسات من اصلا مهم نیست انگار نه انگار که تکیه گاه من.ومن بجز اون هیچ کی رو ندارم .من هنگام زایمان دومم با شوهرم قهر بودم یعنی خودش قهر کرد فقط به این دلیل که تاریخ زایمانم رو به فامیلشون درست نگفته بودم به نظر من اصلا به کسی ربطی نداره تازه تاریخ زایمان حدودی.به هر حال الان که درست زندگیمو نگاه میکنم هیچ عشق  حتی دوست داشتن هم نمیبینم.

      روز مادر  دخترم صبح زود اومد پیش من خوابید منو بوسید گفت روزت مبارک مامان.بعد به شوهرم گفت بابا تو هم بگو.شوهرم گفت من از این چیز ها بلد نیستم.یعنی یه گلوله نفرت گذاشتن تو قلب من .حالا کادو که دیگه هیچی. ولی چند ساعت بعدش به مامانش زنگ زد وروز مادر رو جلو چشم من تبریک گفت.زندگی با یه مرد عصبی.سرد و بیروح خیلی سخته. شوهرم الان وضع مالی خوبه داره تو فرود گاه کار میکنه مغازه هم داره یعنی هم کارمند هم شغل ازاد داره.هر سال هم چند میلیونی به عنوان حق پدرش به خانوادش میده البته در این مورد اول ازدواج به من هیچی نگفته بود بعدها خودم فهمیدم.من ناراحت نیستم ولی وقتی مناسبتها برای من کادو نمیگیره یا هر وقت چیزی برا خونه میخوام بگیرم باید زیاد دلیل بیارم و التماس کنم که پول بده خیلی ناراحت میشم و غصه میخورم.

      من الان توشرایط روحی خیلی بدی هستم.ارامش ندارم هر روز صبح که از خواب بیدار میشم تو ذهنم با همه چیز و همه کس میجنگم گریه میکنم حتی با بچه هام نمیتون رابطه خوبی داشته باشم من در طی روزفقط و فقط ۲۰تا۳۰دقیقه تلفنی با مامانم صحبت میکنم.
      من ۳۲سالم.لیسانس کامپیوتر.۱۲سال ازدواج کردم قبل از ازدواج لیسانسم گرفتم.۲تا بچه دختر۸ساله و پسر ۴ساله دارم.علاوه بر این مشکلات استرس بزرگی که یکسال زندگی منو تحت تاثیر قرار داده بیماری دخترم هست که با کوچکترین علایم سرماخوردگی پلاکتش افت میکنه و ۱هفته باید بیمارستان بستری باشه.

       
       پاسخ:

      با توجه به شرح مشکلاتتان شما پس از ازدواج. از شهر و خانواده خود دور شده اید و در شرایط جدیدی قرار گرفته اید که این سازگاری  خود یک استرسور است (ازدواج و مهاجرت) و قبل  از انطباق با شخصیت و شرایط زندگیتان و حل تعارض ها و تفاوت های فردی و خانوادگی باردار شده اید در حالی که با همسر و خانواده ایشان مشکلات زیادی داشته اید, همین استرس ها باعث پناه بردن شما به روابط با افراد دیگر و ایجاد مشکلات تازه گردیده است,  و در واقع بیشتر همسران وقتی از تغییر و حل مشکلات ارتباطی و تعارض با همسر خود دست میکشند و نا امید میشود به دنبال رابطه یا موضوعی خارج از روابط با همسر میروند و این روابط زن و شوهر ضلع سومی پیدا میکند که میتواند کار, تحصیل, ارتباط و حتی روابط فرازناشویی باشد, همچنین مشکلات شما با خانواده همسرتان نیز برگرفته از مشکلات شما با وی است.در حال حاضر نیز دچار افسردگی شده اید و در اولین قدم باید در پی درمان خود باشید, و پس از ان با یادگیری مهارتهای زندگی در پی ایجاد روابط سالم و عاطفی تازه ای با همسرتان باشید.
      منبع
  • شوهرم می‌گوید مادرش را از من بیشتر دوست دارد
    • پرسش:

      از همسرم پرسیدم مرا بیشتر دوست داری یا مادرت را و او پاسخ داد مادرش را، این حرف او خیلی اذیتم کرده است چه کنم؟

      پاسخ:

      جواب ایشان پاسخ خوبی نبوده است . اگر همسر ایشان زن شناس بودند این حرف را نمی زدند . می گفتند که خانم این چه حرفی است که شما می زنید من هم شما را و هم مادرم را دوست دارم . هرگلی بویی دارد و این یک برخورد منطقی است . البته سوال خانم هم خوب نبوده است . شما وقتی ازدواج کردید نباید سوالهای بیخودی و اشتباه بکنید. مثلا نپرسید که خانم شما قبل از ازدواج ارتباط داشته اید؟ این سوال شما هم سوال بیجایی بوده است . قرآن می فرماید : از چیزی که شما را ناراحت می کند سوال نکنید . شوهر شما مادرش را دوست دارد و این یک چیز طبیعی است . ولی او شما را هم دوست دارد . اگر شوهر شما به شما این طوری جواب داده است بخاطر پیام های منفی بوده که سوال شما به همسرتان داده است . اگر شما خانم مردشناسی بودید تا ایشان می گفت که من مادرم را بیشتر دوست دارم ، شما می گفتید که باید هم این جوری باشد ، شما مادر من را دوست داری یعنی مادرشما مادر من هم هست . بعد می دید که این برخورد معجزه می کند و آقا بخاطر گفتن این جمله احساس گناه می کند و پیام های مثبت بعدی را به دنبال دارد . و عاشقانه شما را دوست تان خواهد داشت . حالا اشتباه کرده اید و باید از این اشتباه درس بگیرید . با این احساس اذیت مقابله کنید . زیرا دیگران که شما را می بینند متوجه می شوند که شما دارید اذیت میشوید حتی اگر چیزی نگویید . این افکار در رفتار شما اثر خواهد گذاشت . ممکن است که شما حقوق همسرتان را رعایت نکنید و این عامل تنش بشود . این قضیه را کاملا فراموش کنید و این خاطره را از ذهن خودتان دور کنید . نگذارید این عامل تنش  و اختلافی در زندگی شما بشود. خدا حس رقابت را برای رشد قرار داده است ولی اگر این حس رقابت تبدیل به حسادت بشود که پیامدهای منفی دارد و بنیان خانواده را بهم می ریزد ، هیچ عقل سلیمی این کار را نمی پسندد . باید احساسات و غرایز را مدیریت بکنند . اگر مدیریت کنند دیگر چنین مشکلاتی پیش نمی آید.

       

      منبع

  • همسرم به خانواده‌اش بیشتر از من توجه می‌کند
    • پرسش:

      شوهر من به خانواده اش بیشتر از من توجه می کند و وقتی به او می گویم که به آنها کمتر توجه کن ناراحت می‌شود و تا مدتها بهانه گیری و بد رفتاری می کند، آیا این توقع من بیجاست؟


      پاسخ:

      این جمله ای که شما به شوهرتان گفته اید جمله ی قشنگی نبوده است . آقایان به خانواده بویژه به مادرشان تعصب دارند . اینکه ایشان بدرفتاری و بهانه جویی می کند بخاطر پیام بدی است که جمله ی شما به او داده است . این جمله ای که شما گفته اید پیام های منفی به ایشان داده اید . پیام داده اید که شما انحصار طلب شده اید و می خواهید همسرتان فقط مال شما باشد . این پیام خوبی برای همسر شما نیست . پیام داده اید که شما دارید به این رابطه با خانواده اش حسادت می کنید و می خواهید رابطه ی او را با خانواده اش قطع بکنید . اگر همسر شما بطور معمولی و متعارف دارد با خانواده اش توجه می کند ، شما نباید چنین انتظاری داشته باشید . اگر شما می خواهید که ایشان بعد از ازدواج به خانواده اش توجه نکند ، این منطقی نیست . بالاخره همسر شما با خانواده اش ارتباط عاطفی دارد . شما فکر کنید که سالهای بعد مادرشوهر می شوید ، فرض کنید که پسرتان را داماد کرده اید و عروس شما انتظار دارد که پسر شما ارتباطش را با شما قطع یا کم کند یا اینکه زیاد به شما توجه نکند، شما چه انتظاری دارید و چه حالتی به شما دست   می دهد ؟

      پس اگر رابطه شوهر شما با خانواده اش متعادل است که حساسیت نشان ندهید ولی اگر ارتباطش هم خیلی زیاد است باز راهش این نیست که بگویید ارتباط خودت را با خانواده ات کمتر کن . بنظر من شما نسبت به همسرتان عطوفت ، مهربانی و محبت کنید و با این مهربانی و محبت مرد را به طرف منزل خودتان بکشانید و این عدم تعادل را این جوری تعدیل کنید .

      در تعارض دوتا الگو ، الگویی پذیرفته می شود که محبوب تر باشد . پس شما هم محبوب تر بشوید . و از عنصر عاطفه استفاده کنید . بدانید که مادر ایشان بدون هیچ قید و شرطی به فرزندش عشق می ورزد ، مواظب باشید که محبت شما مشروط نباشد . این تفاوتی است که ممکن است بین محبت مادر و همسر باشد . اگر شما فرزندی ندارید حتما کوچولویی بیاورید زیرا عامل مهمی است که همسر را به طرف منزل بکشاند . اگر باز هم این جواب ندارد شما می توانید داستان را به او بگویید زیرا ایشان دارند افراط می کنند ولی با این ادبیات نگویید . شما احساس خودتان را به او منتقل کنید . بجای اینکه بگویید تو چقدر به آنها توجه می کنی ، چه خبر است ؟ بگویید که همسرم من به وجود تو احتیاج دارم و بدون تو احساس غربت می کنم و دلم می خواهد بیشتر کنار من باشی . این هم یعنی ارتباط خودت را کمتر کن یا اعتدال در رابطه ات داشته باش ولی این ادبیات اثر گذار است . اگر این هم جواب نداد دیگر ادامه ندهید و کار را رها کنید چون هر چقدر که شما حساسیت نشان بدهید جزو نقطه ضعف شما بحساب می آید و در آینده ممکن است از آن بعنوان یک اهرم فشار استفاده بشود . لذا حساسیت نشان ندهید . ولی اگر این نکاتی که ما گفتیم بکار بگیرید مشکل حل می شود، اینکار با داد و بیداد درست نمی شود باید با محبت و مهربانی وعاطفه آنرا درست کرد .

       

      منبع

InstagramTelegrammaghalat