وقتی هنوز عرضه ندارند تو را عاشق کنند !
این شعرها را باید گذاشت در کوزه و آب شان را خورد وقتی هنوز عرضه ندارند تو را عاشق کنند !
این شعرها را باید گذاشت در کوزه و آب شان را خورد وقتی هنوز عرضه ندارند تو را عاشق کنند !
تنها مسافری که دلم بازگشتش را نمیخواهد قاصدک ایست که آرزوی آمدن تو را در آن دمیدم … “تو” برگرد… قاصدک را چشمی در راه نیست… تو را من چشم در راهم…
تو بریدی من دوختم تو دل من چشم به راهت . . .
کاش میشد به جای فصل امتحانات فصل آغوش یار را هم داشتیم… آنوقت خرداد شهریور دی همه را مردود میشدم و تا ابد حبس در آغوشت میشدم…
ﺍﺯ ﻣﻦ ﺩﻟﺨﻮﺭ ﻧﺒﺎش ، ﻣﻦ ﺧﯿﻠﯽ ﻭقتها ﺧﻮﺩﻡ ﻧﯿﺴﺘﻢ ﺍﻣﺎ ﺗﺎ ﺩﻟﺖ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ “ﺗﻮ” ﺩﺭ ﻣﻦ ﻫﺴﺖ !
روی یک طاقچه سنگی میون دو قاب رنگی بودن من و تو با هم داره تصویر قشنگی
مثل گنجشکها دوست دارمت ، مثل گنجشک هایی که میدانند پای کدام پنجره ای ، نزدیک کدام درخت ! مثل گنجشک ها بغض میکنم وقتی پنجره را می بندی و میمانم پشت شیشه ، زیر برف و یخ میزنم از شب !
برای خانه ام چند متر آسمان میخرم و یک دوجین ستاره نمیخواهم اینجا غریبی کنی ماه من !
پرستوی من تویی می آیی بهار میشوم ؛ می روی ، پاییزم عادت کوچ را فراموش کن بیا و نرو بیا و به من کوچ کن و فصلِ مرا بهار باش تا همیشه …
می خواهم غرق شوم در مهر و محبت هایت می خواهم از حالا تا آخر عمر ببوسم گونه هایت می خواهم بگویم خیلی دوستت دارم می خواهم بمیرم و بعد بگویم شدم فدایت