مشکل با خانواده همسر
-
خانواده نامزدم از من خواستن خونشون نرم
- پرسش:دختری 30ساله هستم 6 ماه ست با دوست خواهر زادم 38 ساله انصافا از لحاظ ظاهر و باطن پسر خوبیه فرزند بزرگ خانواده 7 فرزندی-که 2دختر و پسر بعد متاهلند- اذری زبان که دورادور مارو میشناخته عقد کردیم شخصیتم مطیع و کمی منفی نگرست اونا بسیار مذهبی هستن ما نه زیاداما من سعی میکنم شبیه این اقا باشم مدت کمی بعد عقد مادرشون مسایلی مثل مشروب خوردن یادوست دختر داشتن اطرافیانم، سیگار کشیدن خواهر 54 سالمو، اعتیاد پاک شدن و بعد مرگ برادرم، جدا شدن خواهر زادم از زنش و ازدواج همون زن با پسر برادرمو علیرغم میل همسرم فهمیداعتقاد داره خانواده هامون بهم نمیخورن و ما بی بند وباریم گرچه بیراهم نمیگه اما تقصیر من چیه،همسرم تمامشو میدونست و جلو اومد هم شخصیت هم مالی مستقل است و خانواده بسیار وابسته اش هستن من معتقدم بدون مادرشم میشه اما میگه صبرکن تا راضی بشن که-این حرف- باعث شده فکرکنم دو دل شده ،سعیشو کرده و میکنه که تا الان نتیجه ای نداشته بسیار بحث و درگیری دارن چند ماهه که خانوادش ازم خواستن حتی خونشون هم نرم خودش هر روز میاد دیدنم برخلاف خواست مادرش-پس چندان به حرفشونم نیست-!!!!دیگه خودمم نمیدونم چی درسته چی غلط !شبیه غریقی که به هرچیزی چنگ میزنه میدونم میخندید اما مادرم زنی 70 ساله و خرافاتی ست که شنیده ستاره ما باهم جفت نبوده که تو این شرایط روی من تاثیر بدی گذاشته
ماباهم مشکل خاصی نداریم نمیخواهیم جدا بشیم باید چیکار کنم اصلا ارامش ندارم بشدت استرس دارم بطوریکه همه چیزم بهم ریخته تازه نمازمو میخونم اینم…..
2سال پیش از طریق سنتی با فردی که خواستگاری کرده بود اشنا شدم حدود 1 یا 1.5 سال با کشمش و درگیری فراوان که در نهایت نتونست مادرشو راضی کنه و جدا شدیم دیگه ازش خبری ندارم اما اون دوران تاثیرات زیاد عصبیت را بشدت رویم گذاشت الان عصبی تر و پرخاشگرتر شدم موقع عصبانیت نمیتونم خودمو کنترل کنم صلوات هم میفرستم اب خنک یا تغییر حالت چندان فایده ای نداشته از خودم متنفر شدم و هر شب با هر ارزوی مرگ خودم میخوابم خیلی خسته ام خیلی…از خودم همسرم هیچ چیز خوشحالم نمیکنه هر روز در حال گریه ام با اون بنده خدا که واقعا انسان خوبیه و همه تاییدش میکنن هم مدام در حال جنگ و ستیزم و او همیشه کوتاه میاد تورو خدا کمکم کنیدپاسخ:
-
بیاحترامیهای مادرشوهرم از ازدواج دلسردم کرده
- پرسش:زن۳۵ساله.2سال ازدواج.فوق لیسانس.بیحرمتیهای مادر شوهر از همان ابتدا مرا نسبتبا ازدواجم دلسرد کرد طوری که نتوانستم همسرم را قلبا دوست داشته باشم.مجردی را بهتر میدانم.همسر حامی من است بارها به ایشان تذکر وحد و مرز تعیین کرد.اما ایشان ادامه میدهد.قاطعانه به همسرم گفتم که هیچ تمایلی به رفت و امد و گفتگو با مادرش ندارم.اخرین بار یکماه تمام وقت مهمان ما بودندهیچ چیز برایشان کم نگذاشتیم اما همچنان به تیکه انداختن ادامه دادندحتی بعد از رفتن.به معرف ازدواج اعتراض کرده بودن که چرانماز نمیخوانم.بچه نمیاورم.خانوادهام دعوتش نکردن و..برای ازدواج هزینه ای به انها تحمیل نکردم اما ظاهرا از نظر ایشان مفت هم گرانم!به هیچ عنوان وقت و اعصاب اضافی برای معاشرت با همچین کسی را ندارم.ایا قطع رابطه من با او اشتباه است؟؟
-
رفتار مادر شوهر و جاریم آزاردهنده است
- پرسش:من 32 سال دارم و4 سال هست که ازدواج کردم .با مادرشوهروجاریم مشکل دارم رفتاروحرف هاشون برام آزاردهندست .وارد جزئیات نمی شم چون خیلی طولانیه وانتظارندارم که شما قضاوت بکنید.فقط می خوام بدونم چطورباید آرامشو برگردونم که به زندگیم آسیب نزنه وفکرم آزاد بشه چون الان فکرمی کنم دچاریه وسواس فکری شدم وناخودآگاه به فکراتفاقات بد وبرخوردای بد می افتم واذیت می شم وهرکاری می کنم که فکرمو کنترل کنم واهمیت ندم نمیشه (البته من راه حرف زدنو چندین بارامتحان کردم ولی نتیجه نداد یک مقدارم پشیمون شدم که صحبت کردم چون الان می دونن ازچی ناراحت ممکنه بشم وازاین قضیه متاسفانه استفاده می کنن.)
پاسخ:
-
مادر همسرم در تمام امور ما دخالت میکنن
- پرسش:متولد ۵۲ هستم فوق لیسانس دبیر
نامزدم متولد ۴۱ کارمند ارشد شرکت هواپیمایی
دوساله عقد کردم و مدت ۵ سال قبل از ان نامزد بودیم ایشون مدام میگفتن صبر کن مشکل دارم اخیرا متوجه شدم مشکل بزرگ ایشون مادر شون که سنشون بالای ۸۰ میباشد کارمند ارتش بودن و واقعا حکومت می کنن و همسر من قادر نیستن زمانی که کنار مادرشون هستن حتی گاهی اوقات جواب تلفن منو بدن و همسرم شرط کردن در یک واحد ۷۰متری با مادرشون زندگی کنم با توجهبه اینکه مادرشون در تمام امور دخالت میکنن من احساس خطر میکنم و همسرم از اونجایی که مادرشون سن بالایی دارن حاضر نیستن از ایشون جدا بشن و اینو نامردب مبدونن لطفا منو راهنمایی کنین ایا صلاح هست من با این شرایط تو این واحد زنگی کنمپاسخ:دوست عزیز آرزوی خوشبختی و سعادت برای شما و همسرتون را دارم.توصیه می شود زوجین جوان مخصوصا در سالهای ابتدایی آغاز زندگی مشترک به تنهایی و به دور از حضور والدین زندگی خود را شروع کنند و علتش هم بیشتر بعد عاطفی و ایجاد صمیمیت و محبت بیشتر بین زوجین است که مسلما با وجود نفر سوم این امر به خوبی محقق نخواهد شد.بهتر با صحبت با همسرتون و مطلع کردن ایشون برای مادر منزل جداگانه ای نزدیک منزل محل سکونت خودتان تهیه ببینید و برای رفاه بیشتر مادر بزرگوار از همکاری پرستار استفاده کنید.یکی از آفت های زندگی مشترک دخالت بی جای اطرافیان هست که بیشتر با نیت کمک صورت می پذیرد اما متاسفانه اکثرا نتیجه سو دارد.با توجه به سن و کمالات و تحصیلات هر دو بزرگوار امیدوارم بهترین اقدامات را برا بهبود زندگی مشترکتان انجام دهید.موفق باشید.
-
خانواده همسرم بین من و عروس دیگشون فرق میذارن
- پرسش:8سال است ازدواج كردم به تازگي برادر همسرم در شرف ازدواج هستن ، خانواده همسرم براي عروس دوم خيلي هزينه مي كنند و با وجود اينكه سعي مي كنم مقايسه اي انجام ندم ولي در موقعيت كه قرار ميگيرم ناراحت ميشم خودمو با هر زحمتي هست كنترل مي كنم تا ناراحتيم رو متوجه نشن احساس مي كنم اين رفتار شايسته من نيست نميدونم رفتار صحيح در اين موقعيت با خانواده همسرم و خود همسرم چه رفتاري است ؟ مي خوام تو مراسم خريد شركت نكنم به بهانه اي ميترسم حساس بشن ولي خيلي اذيت ميشم وقتي در جريان جزيئات قرارميگيرم
پاسخ:
-
خانواده همسرم خیلی محافظه کار هستن
- پرسش:خانواده همسر من بسیار بسیار محافظه کار هستند . اصلا دوست ندارند کسی از کارشان سر در بیا ورد. حتی اگر برای یک سرماخوردگی میخواهند دکتر بروند کسی نباید بفهمد. دایم می ترسند چشم بخورند. اینقدر ضایع دروغ میگن تا آدم رو بپیچونن تاسر از کارشان در نیاری.
فقط دوست دارن با پسرشون در ارتباط باشد. این قضیه حرص من بقیه جاری هامو درمیاره. دوس دارم رسواشون کنم.تا دست از این اخلاق زشتشون بردارن ومثل بقیه صاف و صادق باشن. از این همه دورویی متنفرمپاسخ:
اینکه شما نمی توانید خود را راضی کنید که به قول خودتون نسبت به کارهای بی ارزش مثل سرما خوردگی سردر نیارید و حتما متوجه باشید . خب باید در خود تغییر ایجاد کنید تا از رسوا کردن خیالتون ناراحت باشد نه خوشحال.اینکه پیش نهادات را به شما کردم شما نمی توانید در هیچ کس تغییر ایجاد کنید غیر از خودتون و شما شوهر و پدرو مادر و خانواده شوهر را نمی توانیید تغییر بدهید. اگر در خود تغییر را با دانش اضافه کنید از آسیب به خود جلوگیری می نمایید.
-
خانواده همسرم زندگیمو داغون کردن
-
کمکم کنید به خاطر پسرم زندگیمو نجات بدم
پرسش:
خانمی هستم 29 ساله که مدت 4 سال است ازدواج کرده ام . خودم فوق لیسانس و شاغل هستم و همسرم دانشجوی دکتری و فعلا شغل دایمی ندارند.البته بطور ساعتی در دانشگاه تدریس میکنند .
مدت هفت ماه است صاحب پسری شده ام. از دوران بارداری با همسرم به مشکل برخوردیم و تمام مشکلاتمان بر سر خانوادهایمان است. در اوایل ازدواج رابطه ما با خانواده من به علت حمایت ها و کمک های آنها بیشتر بود و خانواده همسرم به بهانه مخالفت با ازدواج ما کاملا خود را کنار کشیده بودند و همسرم از این موضوع ناراحت بوده و روابط سردی در حد دیدوبازدید هفتگی داشتیم.
منزلی را با پدرم شریکی خریداری کرده بودیم که ما در آن سکونت داشته و به نام پدرم بود. پس از بارداری من همسرم به فکر خرید خانه ای مستقل افتاد که به علت شرایط بد مالی پدرم تا کنون که حدود یکسال است موفق به پرداخت سهم ما نشده و حاضر به فروش خانه هم نیست. در این مدت همسرم مدام بهانه گیری کرده و با خانواده ام رابطه ای بسیار سرد داشته و این مسئله باعث بحث و دعواهای متعددی برای ما شده است. علی رغم تمام محبت های پدر و مادرم و زحمات آنها اخیرا همسرم توهین های زیادی به خانواده ام در دعواهایمان کرده و حتی مدتی است به خانه آنها هم نمی آید و کلا ارتباطش را قطع کرده است. که باعث ناراحتی و آزار من شده تا حدی که آخرین بار حرف جدایی به میان آمد.
تمام حرفش بی احترامی خانواده ام به وی و خواسته اش است و از هرچیزی بهانه میگیرد و انتظار دارد من فقط از وی حمایت کنم. من میدونم کار پدرم اشتباه است و با ایشان صحبت کردم ولی حرفم این است که پدرم که در مدت چهار سال با داشتن سهم اعظم از خانه آنرا در اختیار ما گذاشته است و در موقع نیاز به ما کمک کرده الان نمیتوانم به وی فشار وارد کنم . من در اوایل ازدواج بخاطر ایشان رفتارهای خانواده اش را خیلی تحمل کردم و کوتاه آمدم ولی ایشان حاظر نیستند بخاطر من کوتاه بیایند و رابطه شان با خانواده ام را حفظ کنند.
خواهشا مرا راهنمایی کنید تا بتوانم زندگی ام را بخاطر فرزندم هم که شده نجات دهم.
پاسخ:
آنچه مهم است تفکیک مسائل است و خودتون باید بتوانید به شرایط خاص ارتباط برقرار نمایید /1- مهم است از خواسته ی همسرتون کاملا آگاه شوید و بعد نسبت به آن اقدام و همم صحبتی و به توافق برسید. 2- روابط با پدر و خوانواده پدر نباید تداخل با زندگی داخله ایجاد کند 3/ در روابط همسرتون به خانواده پدر واکنش را بیش از اندازه نکنید4 – اولویت های زندگی را بر اساس توانایی های خود تنظیم کنید و بدون کمک دیگران 5 با یک متخصص نیز همراه شوید.
هر قطع رابطه در مرحله ی اول برای خود قطع کننده ضرر دارد.مخصوصا با نیتی مثل نیت شما چون شما نمی توانید تا زمانی زنده ای این کار را بکنی. // شما اگر در آنجا رفت و آمد می کنید برای رضایت خود بروید در مرحله ی اول و بعد رضایت های جانبی تا آسیب نبینید.
-
ایرادهای مداوم مادر همسرم از من زندگیمونو جهنم کرده
- پرسش:خانمی 32 ساله هستم که 12 ساله ازدواج کردم ودر تمام این سالها با شوهرم اختلاف داشته ام دعواهای اولیه ما اکثرا سر مسائلی بود که دیگران مخصوصا مادرشوهرم برایمان ایجاد میکرد مادر شوهرم در تمام این سالها فقط از من و خانواده ام پیش شوهرم ایراد میگرد و هر موقعه شوهرم را تنها گیر آورده فقط میگوید زنت این حرفو زد واین کار و کرد وهمواره مظلوم نمایی کرده و با اینکه میداند شوهرم روی این حرفها حساسه برعکس همیشه میگه در حالی جلوی من خودش را خیلی خوب نشان میدهد وهیچوقت به خودم نمیگوید حرفهای او روی شوهرم خیلی تاثیر میگذارد به طوری که هر دفعه یک دعوا وقهر طولانی را درست کرده واینکه هر موقعه بحثی بین ما پیش میاد شوهرم میره خونه مادرش وهمیشه تا ساعت 12 شب انجا میمونه وآخر شب میاد خونه هر بار به او میگوییم که با این کارش همه را خبر دار میکنه وباعث دخالت دیگران میشه ولی اون قبول نمیکنه و میگه هیچ کس نمیتونه رو من تاثیر بذاره در صورتی که در عمل میبینم خیلی هم تاثیر گذاشته از دست کارای شوهر ومادرشوهرم خسته شدم مادر شوهرم در ظاهر همیشه میگه من غیر از خوشبختی شما چیزی نمیخام وهمیشه در حال نماز خوندن ومسجد رفتنه ولی همیشه با حرفاش کاری کرده که شوهرم دلش براش بسوزه و ازش حمایت کنه از بس دایم تو گوش شوهرم میخونه اونا عصبی وروانی کرده که گاهی منو کتک میزنه وتمام موهای سر شوهرم ریخته ولی شوهرم میگه تو منو پیر کردی.
پاسخ:در چنین شرایطی، به عنوان یک همسر بهترین کاری که می توانید انجام دهید نزدیک شدن به والد همسرتان است. اگر رابطه شما با والد همسرتان خوب باشد، او شما را رقیب خود نمی بیند و کم کم استقلال فرزند خود را می پذیرد.
-
همسرم برخورد خوبی با خانواده من نداره
- پرسش:آقایی 40 ساله لیسانسیه هستم 15 ساله ازدواج کردم یک پسر 12 ویه دختر 7ساله دارم از ابتدا سرمسایل خانوادگی اختلاف داشتیم ولی واقعا بعضی اوقات خیلی اعصابم بهم می ریزه وجدیدا گاهی اوقات یهو از کوره در می رم وداد هم میزنم سرش یک مثال کوچیک میزنم مثلا اخیرا که مادر ایشون که دچار بیماری شده بنده چندین بار ایشون رو بیمارستان بردم حتی کارهایی براش کردم که بچه هاش از انجام آن ابا داشتن وانجام نمی دادن ومن وظیفه خودم می دونستم والانم می دونم ولی وقتی که خواهر من از شهرستان اومده به علت مشکلاتی حال روحی خوبی نداشت ومن خواستم یک شب ایشون را بیارم خونه که کمی حالش بهتر بشه همسرم بشدت مخالفت می کنه و اینجاست که من به شدت عصبانی میشم ونمی دونم چیکار کنم و بارها وبارها این اتفاق افتاده لطفا راهنمایی کنید ایشون 33 سال ودیپلمه هست واصلا حرفهای مرا انگار نمی فهمه یا مشکل ازمنه که انتظار بی جایی دارم ایشون کلا از ابتدا از خانواده بنده زیاد خوشش نمیاد وبرخورد خوبی نداره ولی برعکس من سعی کردم برخورد خوبی داشته باشم تا بفهمه که اشتباه میکنه گاها عین رفتار خودشم کردم (تلافی)که بفهمه چقدر کار بدی میکنه ولی باز تکرار میکنهپاسخ:
-
رفت و آمدهای زیاد خانواده همسرم برام مشکل ایجاد کرده
- پرسش:من ۲ ماه هست ک عروسی کرده ام در این مدت منزل ما یک روز هم خالی نبوده خانواده شوهرم هرشب ب منزل ما میایید واکثر اوقات مادرشوهرم میماند وشب داخل اتاق ما میخوابد وصبحا بدون صحبتی میاید بالا سرمن وهمسرمینشیند ز این رو کشش شوهرم ب سمت من خیلی کم شده حتی باهمسرم سراین موضوع خیلی دعواهم کردیم خیلی خسته ام خانواده ام اسرار بر جدایی ما دارن و من مانده ام چکارکنمپاسخ:
-
به خاطر دخالتهای مادر همسرم قهر کردم و به منزل پدرم رفتم
- پرسش:خانمی 32 ساله هستم و همسرم 35 ساله ،5 سال هست که ازدواج کردیم و فرزندی هم نداریم چند ماهی هست که با همسرم قهر کردم و ب منزل پدرم رفتم دلیل قهر هم دخالتهای بی اندازه مادر ایشون تو زندگی ما بوده ( با توجه به اینکه ما در طبقه بالا منزل پدرشون زندگی میکنیم ) هر بار هم چیزی میگم عنوان میکنه که مادر من هرچی میگه از رو دلسوزیه . طوریکه احساس میکنم تو این دنیا مادرش رو فقط به عنوان زن همه چیز دان و پاک و قدیسه قبول داره ولی بدترین توهینا و بی احترامی ها رو مادرشون حالا با شوخی و خنده یا بصورت خیلی جدی به من تا حالا بیان کرده و شوهرم هم خیلی تحت تاثیر حرفاشون هست بصورتی که اگه مادرش مثلا بگه الان چه وقت بیرون رفتنه ایشون کلا همه برنامه های مارو کنسل میکنه بخاطر همین من بعد از یه دعوا به منزل پدرم رفتم حالا شوهرم زنگ زده و میگه برگرد که من شرط گذاشتم که باید خونه مستقل اجاره کنه این رو هم بگم که وضع مالی پدرشون خیلی خوبه ولی با این حال ما همیشه تو مضیقه هستیم چون شوهر من تو یه شرکت خصوصی کار میکنه و تقریبا همه درآمدش خرج رفاه اولیه میشه با این حال نمیزاره من برم سر کار استدلاش هم اینه که میگه جامعه خرابه و من هم چون قبل از ازدواج سر کار میرفتم و درآمد خوبی داشتم الان برام اینجوری خیلی سخته ولی فکرشم که میکنم میبینم واقعا اگه پدرش برامون خونه نگیره خودش از پسش بر نمیاد دلم براش میسوزه واقعا موندم چیکار کنم از طرفی به خودم فکر میکنم و احساس میکنم هیچ آینده ای ندارم از طرفی هم از اینکه تو فشار قرارش میدم عذاب وجدان میگیرم از شما درخواست دارم من رو راهنمایی کنید در دو مورد 1 اینکه چطور قانعش کنم اجازه بده من برم سرکار که لااقل نیمی از هزینه زندگیمون تامین شه 2 آیا با شرایط همسر من درخواست خونه مستقل کار درستی هست ؟
در ضمن بهش گفتم که به مشاور بریم تا اون قانعش کنه ولی قبول نمیکنه
پاسخ:این را بدانید که بهترین راه حل برطرف نمودن مشکلات زناشویی، شرکت در جلسات خانواده درمانی و مداخله مشاورین اهل فن می باشد.
راه دیگر كاهش آزار و اذیت و دخالت ديگران از جمله مادر شوهر و برخی از بستگان شوهرتان، كاهش سطح ارتباط است نه قطع ارتباط. اگر بتوانيد به تدريج محل زندگي خود را از آنها جدا كنيد و در يك منزل مستقل و دور از آنها زندگي كنيد بهتر مي توانيد از دخالت مستقيم و آزار و اذیتهای آنها در امان بمانید و در انجام صله رحم نیز به قدر واجب آن اکتفا کنید تا آسیبی از ناحیه آنها متوجه شما نگردد. بنابراین از شوهرتان بخواهید که خانه مستقلی برای شما فراهم کند.
زن و شوهر بايد براي زندگي خود طرح و برنامه اي مستقل داشته باشد و بر اساس آن طرح و برنامه، زندگي خود را اداره كنند. در عين حال حقوق ديگران را نيز رعايت كنند و احترام بستگان و ديگران را نيز حفظ كنند و اين دو منافاتي با هم ندارند. بله گاهي اوقات شخصيت فرد آن قدر منفعل و انعطاف پذير است كه عنان زندگي خود را به دست ديگران مي دهد و گويا براي ديگران و مطابق ميل ديگران مي خواهد زندگي كند. اين در واقع ضعف مديريتي، شخصيتي و ناكارآمدي خود اوست و ارتباطي با ديگران ندارد. زن و شوهر بايد با هم فكري با يكديگر و طراحي كردن يك برنامه مشترك براي زندگي مستقل و تربيت فرزندان خود، هرچه بيشتر به خانواده خود استحكام ببخشند و از نفوذ و دخالت ديگران و بستگانشان جلوگيري كنند. بنابراین باید سعی کنید که رابطه خود را با شوهرتان در بالاترین حد ممکن قرار داده و آن را حفظ و حراست کنید و تحت هیچ شرایطی اجازه ندهید که دخالت دیگران آن را به هم زند. چون حفظ و تقویت رابطه شما با شوهرتان مهم ترین اصل زندگی شما می باشد و بقیه امور فرع زندگی شماست، نباید مسائل فرعی، مسائل اصلی زندگی شما را با تهدید مواجه سازد.
-
کنایههای مادر بزرگ همسرم خستم کرده
- پرسش:خانم ٣٣ساله هستم ١٠ساله پيش ازدواج كردم و يه دختر ٥ساله دارم از طرف همسر و خانواده ايشون هيچ مشكلي ندارم ولي يه مشكل بزرگ به اسم مادر بزرگ همسرم هس ايشون ٩٥سالشه و ماشالا سالم و سلامت هستن و متاسفانه زبان تيزي دارن و منتظر فرصت هستن تا نيش و كنايه بزنن و ايراد كار اينجاست كه هيچ كس در خانواده به دليل اينكه ايشون پيرن هيچ تذكري نميدن گاهي اينقدر حرفاشون نارحت كننده هس كه من از نارحتي بيمار ميشم ولي همه ميگن پيره خودتو ناراحت نكن ولي تحمل تا چه حد ؟واقعا تو اين ١٠سال خسته شدم گاهي با خودم فكر ميكنم شايد اعضاي ديگه خانواده از اين شرايط راضي هستن كه حرفاي دلشون از طريق ابن خانم به عروس خانواده منتقل ميشه چطوري از اين حساسيت بيجاكه در من هس رها شم؟شايد هم فكر كنيد خيلي سخت ميگيرم ولي واقعا كاراشون ناراحت كنندست
-
همسرم دروغگو و بی مسئولیته
- پرسش:من 34 ساله کارمند و صاحب یه پسر یکساله هستم 5 ساله ازدواج کردیم اما توی این 5 سال تمام کارا و خرجا رو خودم کردم خونه و ماشینم من خریدم همسرم هیچ کاری نمیکنه هیچ طلبکارم هست دروغگویی و پنهان کاری یه طرف مسیولیت پذیر نبودنش و سختی زندگی و کار بیرون و بچه رو تنهایی به دوش کشیدن یه طرف رفتارای خانوادش از طرف دیگه داغونم کرده از نظر شوهرم تمام کارای من بده و خودش و خانوادش هیچ عیبی ندارن منو دشمن خودش میدونه و هیچ تعهد و مسیولیتی نسبت به من حس نمیکنه هر کاری میخاد بکنه با مادرش مشورت میکنه و با اینکه بارها بدرفتاری و توهینای مادرش به منو دیده حتی یکبارم طرف منو نگرفته و همش کار اونا رو توجیه میکنه یا میگه رفتارای خودت باعث شده باهات اینکارو بکنن من حدود یه ساله با خانواده همسرم قهرم نمیرم اونجا چون بعد دنیا اومدن بچه مامانش هرچی خواست بهم گفت گفت تو لیاقت پسر منو نداری چرا که وقتی از اتاق زایمان اومده بودم و خانم تشریف آوردن براش بلند نشدم! همسرمم میگه تقصیر خودته که بی احترامی کردی دیگه خسته شدم چیکنم خیلی تنهام اونا همه مقابل منن و عذابم میدن شوهرمم با اوناست.پاسخ:اینکه در زندگی مشترک یکی از همسران بخواد مسوولیت و بار زندگی رو به تنهایی به دوش بکشه خیلی سخت و سنگينه ولی چرا شما باید رویه زندگیت رو بر این مبنا بذاری؟شاید بگی همسرم فردی مسئولیت پذیر نیست و من ناچار بودم، آیا شما ناچار بودی صرفاً تحمل کنی و مشکلات رو حل نکنی؟ آیا ناچار بودی حتی شکم ایشون رو سیر کنی؟ آیا ناچار بودی با وجود تعارضات بسیار بینتون فرزندی رو به این زندگی بیاری؟ و…. بسیاری از سوالات دیگه خواهر خوبم در وهله اول ارتباط بین شما و همسرت اگر درست بشه درصد بالایی از روابط بین شما و خانواده همسرت هم درست میشه پس سعی کن با شناختی که در این سالها زندگی از همسرت بدست آوردی بتونی در رفع نواقص شخصیتی مثل بی مسئولیتی و بی تفاوتی به زن و فرزند کمک کنی و در قدم های بعد روابط با خانواده او هم در مسیر و جریان درست حل خواهد شد شاد و سلامت باشی.
-
دخالت خانواده همسرم خیلی دلخورم میکنه
- پرسش:من باخانواده همسرم زندگی میکنم از دخالتها و تیکه هاشون خیلی ناراحت میشم چطوری متوجه اشتباهاتشون کنم و از دخالتاشون کم کنم؟
٢۵ساله,لیسانس صنایع,بانوپاسخ:
-
رفتار وقیحانه برادر همسرم حالمو خیلی بد کرده
پرسش:
25ساله هستم، متاهلم، سال 90 عقد کردم ، سال 92 عروسی، شوهرم از هم دانشگاهی هام بود و هر دو رشته ی هنر درس می خوندیم. ما هم مثل خیلی از زوج ها اوایل رابطه مون مشکلات ریز ودرشتی باهم داشتیم ،اما مشکل من برادر شوهرمه که 3 سال از من بزگ تره ! اونم متاهله و یه بچه هم داره. وقتی که منو شوهرم باهم عقد کردیم اون خیلی توجه ویژه ای به من می کرد، ولی من کلا فک می کردم چون خواهر نداشته به این دلیل محبت می کنه ، اما با زیاد شدن دعواهای ما ، محبت برادر شوهرم هم زیادتر می شد، به خاطر اخلاقش که خیلی لوده است و شوخی بی حد می کنه ،من رابطه ام رو خیلی باهاش صمیمی نمی کردم، تا یه روز که با کلک منو کشوند خونه اش که هیچ کس اونجا نبود و سعی کرد با رابطه جنسی برقرار کنه ، من به زور خودم و رها کردم و تهدیدش کردم اگه بهم دست بزنه آبروش رو می برم. من اون روز خودم رو رها کردم ولی این برای من باعث کینه ی شدیدی شد، من می ترسیدم برای شوهرم بگم ، چون برای همسرم خانواده جایگاه ویژه ای داره و با توجه به دعواهایی که اون موقع ما باهم داشتیم و شرایط عصبی شوهرم، من ترسیدم اگه براش بگم این ماجرارو یا درگیری اون وبرادرش باعث اتفاق جبران ناپذیری شه، یا اینکه اصلا حرفم رو باور نکنه، چون مطمئنا برادر شوهرم این ماجرارو انکار می کرد. در نهایت برای مادر شوهرم تعریف کردم این ماجرارو، اون اول خیلی شوکه شد ولی الان کلا می گه بچه امه نمی تونم بندازمش دور که ، حالا یه کاری کرده!!! و این باعث شد من از طرف تنها کسی که بهش اعتماد کردم، ضربه ی روحی بدی بخورم. برادر شوهرم که بی محلی منو می دید به شکل دیگه آزارم می داد و همش منو شوهرم رو دعوا می انداخت. مثلا راجع به من و خانوادم بدترین حرف ها رو به شوهرم می زد منم که دروغ های اوونو می دیدم طاقت نمی آوردم دعوامون می شد. حتی برادر شوهرم روز عروسی مارو به جهنم تبدیل کرد و به خاطر دعواهایی که اون شب ره انداخت و بد گویی هایی که از خانوادم کرد، من تا 5 ماه بعد از عروسی اجازه نداشتم خانوادم رو ببینم. من روزای تلخی داشتم، مخصوصا که من با خانواده ی شوهرم توی یه ساختمون زندگی می کنم و علاوه بر نفرتم هر روز باید اونو ببینم. متاسفانه شرایط نقل مکان رو هم نداریم. الان حدود 4 سال گذشته و من بالاخره شهامت اینو پیدا کردم که به شوهرم بگم و ازش خواهش کردم که منطقی رفتار کنه .اونم کاملا شوکه شد و الان من و اون هر دو با برادر شوهرم حتی سلام علیک هم نمی کنیم. راستش رو بخواید با تمام این که خودم از شوهرم خواستم منطقی برخورد کنه ولی حس کردم خیلی هم ساده از کنار ماجرا گذشت . انگار عمق درد قلب منو حس نکرد و حتی مدعی شد که چرا تا حالا بهش نگفته بود، از طرفی شوهرم به پسر برادرش خیلی وابسته است ولی من به میزان نفرتی رسیدم که حتی حضور اون بچه ی کوچیک رو هم نمی تونم تحمل کنم و من مدام به خاطر توجه شوهرم به برادر زاده اش باهاش دعوا می کنم.دعوا هم نکنم از درون خودمو می خورم. اون حتی به خاطر من حاضر نیست برادر زاده اش رو نادیده بگیره تا من کمتر عذاب بکشم. باور کنید دست خودم نیست و توی این بچه ،پدرش رو می بینم. الان خودم باردارم و حتی تصور اینکه یه روز دخترم اون مرتیکه ی عوضی رو عمو صدا کنه یا دستش به دخترم بخوره داره دیوونه ام می کنه ! اصلا حالم خوب نیست . چطور با خودم کنار بیام و فراموش کنم ؟ چطور رفتار شوهرم را به پای بی اعتنایی نذارم ؟ چطور خشمم رو کنترل کنم ؟ چطور دختر کوچولومو بدون حس نفرت بزرگ کنم ؟ چطور در برابر این نامرد و پسرش از دخترم محافظت کنم ؟
پاسخ:
مسئله ی شما چون بر اثر شکست باورهای درونی تون می باشد و این را دارید به مسائل دیگر هم نسبت می دهید . بسیار حساس و ریز هست و با مراجعه حضوری براساس الگوی درمانی پذیرش مبتنی برتعهد به خود بر ایای ارزش ها ی فردی (ACT)قابل درمان و حل می باشد . و تا زمانی که به متخصص مراجعه کنید .ماتب ذیل را انجام دهید ./ خواسته ها و آرزو ها و نیازهای خود را در هر شرایط و زمینه ای است را یاد داشت نمایی. 2/ وضعیت به وجود آمده در مقابل برادر شوهر چه زمینه ای را برای مواجه با فرزند و همسر را برایتان به وجود آورده 3/ فرض کنید تمام مسائل را آنگونه که می خواهید انجام شود برنامه ی شما برای ادامه ی زندگیتون چیست.
-
همسرم همیشه از زندگیمون ناراضیه
پرسش:
همسرم پزشک و ما مشکلات فراوانی در خصوص زند گي مشترک داریم. حرف همدیگر را نمی فهمیم. ایشان از همه بخش زندگی ناراضی. از محیط کار . از من. از مردم . دوتا بچه دو و پنج ساله داریم. همیشه خسته. خانواد ه اش.تصمیم گیرنده اول و آخرند. خانواده من فقط منو دارند و من تک دخترم به نوعی دائما از خانواده من ایراد میگیره و به انهامنتقل میکنه. خانوادم در آپارتمان زندگی میکنه. از مشکلات اونجا رفتن این که چرا تو آسانسور سایر ساکنین هستن. چرا باید به نگهبان سلام کرد…….
من با خانوادش رابطه خوبی ندارم چون خیلی در زندگيمون مداخله میکنند و علتش صرفا انتقال تمامی مسائل مشترک ما به خانوادش بود و آنها به خودشان مجوز دادن که از حد خودشان فراتر روند من با آنها زندگی ميکنم. دائما در تمامی مراحل زندگی فقط میخواهد ناراحت باشد. در بهترین لحظات ناخودآگاه یکهو میگه فلان مسئله که دعوامون شد و وقتی من عصبی میکنه میگه تو همش میخواهی دعوا کنی. از رانندگی که برای گردش بردن ما هست ایراد میگیره و بار هر چه ناراحتش کرده تا مدتها در ذهنش تکرار میشه. به من میگه قدر زندگیت نمی دانی. در خانه ای که اجازه دعوت کردن خانواده ام را ندارم. در جایی که آرامش ندارم و هیچ کاری را اجازه ندارم میشه زندان. پول از بانک میگیرم میگه پول بانک چه کردی. تو بانک نگه میدارم میگه چرا پول از بانک نگرفتی. من نمیدونم چه کنم. من مشکل دارم و فقط ایشان همه چیز ميفهمه. میگم بیا بريم مشاور خانواده میگه تو برو من احتیاجی ندارم. خلاصه همه مشکل دارند الا ایشان و خانوادش. من از بعد از ازدواج کل اعتماد به نفسم را ازدست دادم. کلاعصبي شدم و حوصله مازادهاي رفتارهایش ندارم . بارها بهش گفتم که من و شما طلاق بگیریم هردو راحت میشیم و بچه ها هم مال تو اما میگه من دوست دارم. دلم گرفته. بلا تکلیفم. نمیدونم چه باید بکنم. خواهش میکنم کمکم کنید دارم از درو ن ميترکمپاسخ:
مسائل شما بسیار نکات ظریف در آن نهفته است و مهم اینکه اگر همسر شما موافق است اول شما حضوری برای خود مراجعه کنید تا بتوانید از آسیب رسیدن به خود در حال و آینده جلوگیری کنید که این بسیار مهم است . // دومین نکته اینکه مسئولیت کارها و برنامه هایی که در زندگی به دوش ایشون است را به گردن خودشون بیندازید و به خودشون واگذار کنید . مثلا در رفتار یا راننده به خود ایشون بر می گردد و اگر راننده به شما شکوه می کند بگویید این مسئولیت به خود ایشون بر می گردد و با خودشون صحبت کنید . آنچه از عملکرد شخصی ایشون سر می زند باید خودشون پاسخگو باشند نه شما . در مسائل خانواده نکات شما باید در مواردی تحلیل دو طرفه باشد . و عملکرد فردی ایشون را باید با عملکرد اجتماعی را در هم آمیخته نگردانیم ..// نکته ی مهم سطح تحصیلات خودتون و نظر همسرتون به شما خیلی مهم است و آن در بسیاری از مسائل شما تاثیر گذار است؟ // نکته ی دیگر اینکه شما از شرایط اساسی خود و دیدگاه خود هیچ بیان نکردید ؟ اگر بتونید بین عملکرد ها تفکیک ایجاد کنید و اولویت بندی کنید به حل خیلی از مسائل می تونید کمک کنید ../// پیدا کردن خود و اهمیت دادن به خود بر اساس خودت و نظر دیگران یک نکته ی اساسی دیگر است
-
به خاطر دخالتهای مادر شوهرم میترسم همسرم به منزلشان برود
- پرسش:۲۹ساله و ۶ سال پیش مزدوج شدم. مادر شوهرم بسیار دروغ میگوید بنده هم از این خصلت بیزارم از طرفی به ایجاد اختلاف بین من و همسرم در هر زمان در خلوت میپردازد. از اینکه همسرم تنهایی به منزلشان برود میهراسم. البته همسرم هم این موضوع را فهمیده اما باز هم نمیتوان تاثیر دروغ و حس مادری و حیله ایشان را بی تاثیر دانست. البته به خاطر همسرم به منزلشان میروم و در مقابل صحبتهای خانواده همسرم سکوت میکنم . و جواب تیکه ها و دروغ هایشان که کاملا مبرهن است را نمیدهم تا زمان بازگشت از منزلشان در آرامش سپری گردد. تحمل مادر همسرم و پدرش که مطیع کامل اوست بی نهایت برایم سخت و طاقت فرساست روحم رابسیار می آزارد. با توجه به تک پسر بودن همسرم و وابستگی اش به انها از ازدواج با این خانواده با این سطح و رویه فکری بسیار پشیمانم.لطفا راهنمایی ام فرمایید.
-
14 ساله خانواده همسرم تو زندگی ما دخالت میکنن
- پرسش:خانمي ٣٤ ساله هستم، فوق ليسانس، ١٤ ساله ازدواج كردم. تو تمام اين ١٤ سال خانواده همسرم تو زندگيم دخالت ميكردند ومن يا به همسرم عكس العمل نشان ميدادم يا هيچ عكس العملي نشان نميدادم به اين خاطر كه جوابي با عكس العمل نشان دادن نميگرفتم. همسرم اصلا به خانوادش حرفي نميزنه حتي كارهاشونو گردن ميگيره و جلو بقيه طوري وانمود ميكنه كه اونا كار مورد علاقه خودشو انجام ميدن و انسانهاي خوبين و كاري نميكنن كه ما ناراحت بشيم( البته خود منم براي اينكه همسرم جلو اطرافيان كوچيك نشه هميشه ابراز رضايت كردم) تا پارسال كه بچه دار شديم و دخترم به دنيا اومد دخالتها خيلي بيشتر شد تا جايي كه مادرشوهرم حتي ميخواست بچه رو من شير ندم كه بتونه از من جداش كنه و … حالا بعد از گذشت ١سال همچنان شوهرم من رو خيلي اذيت ميكنه بااينكه مادرش اصلا باهام خوب نيست و خودش هم ميترسه آسيبي به من و بچه بزنه ولي با اصرار و دعوا هرماه مارو ميبره كه مامانش ببيندمون خيلي اذيت ميشم.(حتي اگه مريض باشيم چه من چه بچه رعايتمونو نميكنه تو خونشون مامانش نميزاره به بچه غذا بدم منكه اعتراض ميكنم ميگه نميميره ١ روز غذا نخوره و…) ممنون ميشم راهنماييم كنين اصلا از اول انتخابم اشتباه بوده ميدونم ولي حالا بايد چيكار كنم ( ما تهرانيم خانواده شوهرم قزوينن)
پاسخ:
-
همسرم در برابر خانوادش ضعیف عمل میکنه
- پرسش:٣٢ سالمه وليسانس برق دارم. همسرم ٤ ماه از خودم كوچكتره و ليسانس عمران داره.١٠ ساله كه ازدواج كرديم.هنوز فرزندي نداريم. من هميشه به اين اعتقاد دارم كه اگر وحيد تو خانواده من احترام داره تا حدودي من باعثش بودم ، و متقابلا احترامي كه خانواده همسرم به من ميذارن به خاطر مديريت رفتاري وحيد هست. وحيد خيلي مرد مهربونيه و تا حدودي از سنش بزرگتره… اما بعضي وقتها ضعيف عمل ميكنه!!!! به عنوان نمونه وقتي مشكلي با خانواده اش پيدا ميكنيم ، در برابر خانواده اش خيلي بي دل و جرات رفتار ميكنه و حتي برخي اوقات حق ما ضايع ميشه … بعد توپ تو زمين من ميفته و متاسفانه چون من هميشه دوست دارم حقم رو بگيرم من وارد بحث ميشم!!!! و ميدونم كه خيلي بده كه من وارد بحث باهاشون بشم. وحيد تو خونه رفتارش با من خيلي خوبه ولي به محض وارد شدن نفر سوم ضعيف عمل ميكنه!!! ومن نميفهمم چراااااا؟؟؟؟!!!! در ضمن اين رو هم بگم كه جلوي خانواده خودش با احترام تر بر خورد ميكنه (لازم به ذكره كه خانواده خشك و بي روحي داره) و جلوي خانواده من خيلي بي پروا شوخي ميكنه (لازم به ذكره كه خانواده من پر جمعيت و شاد تر هستن) سپاسگذارم از اينكه اشتباهات من رو بگيد ويك سري راهكار جلوي پام بذاريد. چون من نگرانم كه اگر بچه دار شيم وحيد نتونه از پس خانواده اش بر بياد و خانواده ضعيفي باشيم كه فاقد مديريته!!!!!پاسخ:
-
خانواده همسرم در تمامی امور زندگیمون دخالت میکنن
- پرسش:همسرم 51 سالش6 سال ازدواج کردیم. هر دو تحصیل کرده هستیم. اما در این شش سال هر کجا رفتیم با حضور خانوادش هست. بسیاری از افراد نزدیک خانوادش مثل برخی از بچه های داييش را من هنوز ندیدم. به تنهایی اجازه معاشرت با هیچ یک از افراد فامیلش نداریم. هیچ کس منزلمان نمیاد حتی پدر و مادرم چون همواره باید بزند خدمت مادر شوهر و عرض ادب کنند که از این کار خوششان نماد. ما با خانوادش زندگی می کنیم. تمام هزینه های اصلی زندگی را خانوادش میدهند.دو شب در طول هفته منزل نیست و خیلی کار میکنه و همیشه خسته. دو تا بچه گل داریم. خواهرش مطلقه و در خانه. در تمام امور زندگيمون خانوادش دخالت میکنند. چون زندگی به دست اونهاست. یک هفته هست که دعوا کردم و در محدوده منزل هستم. علت دعوا هم دخالت مادر بزرگ در رابطه با بازی بچه ها بوددخترم و دختر عموش. همسرم از خودش هیچ استقلالی ندارد و همواره ساده ترین تصمیمات را خانوادش میگیرند. از بس تمام مشکلات را به خانوادش منتقل کرده پرده احترام من و مادر و خواهرش دریده شده. با دوتا بچه هم که نمیشه طلاق گرفت. چه کنم. در هر مورد من رفتم و معذرت خواهی کردم اما این دفعه اصلا تمایل ندارم. میگه تو مغروری. یک جا باید آدم غرور داشته باشه . شش سال معذرت خواستم چه مقصر بودم چه نبودم. این دفعه اصلا کوتاه نمی آیم. زندگیم در بلا تکليفيست ممنون میشم کمکم کنيدپاسخ:
-
منت گذاشتن مادر شوهرم واقعا ناراحتم میکنه
پرسش:
سلام من 3ساله ازدواج کردم خونه پدرشوهرم میشینم کرایه باپول پیش ندادیم من عروسی هستم تا اونجا که از دستم بیاد تو خونه تکونی یا هر هفته پله هارو ازبالا تاپايين دسمال وحیاط ومیشورم 5طبقه. ولی مادر شوهرم هروقت باهمسرم حرفش میشه بهم میگه توکه تاالان کاری نکردی به پله هاس اونم کاری نداره اگه پام درد نمیکرد انجام میدادم من این کار براتون انجام دادم این کار رو انجام میدم هی منت واقعا ناراحتم میکنه به نظرتون خوبه دیگر بهشون اهمیت ندم لطفا راهنماییم کنید
پاسخ:
به جای مطرح کردن حرفهای مادرشوهرتان به همسرتان، بیاموزید چگونه مودبانه و در کمال احترام پاسخ وی را بدهید تا موارد اختلاف به همسرتان منتقل نشود. در واقع باید همسرتان را در این موضوع دخالت ندهید تا بازی جدیدی در زندگی شما شروع نشود. اگر در ابتدا اجازه دهید دخالت در زندگی شما وجود داشته باشد کنترل آن بعدا سخت خواهد شد واین موارد بستگی به رفتارهای خودتان دارد.
-
مادر شوهرم همیشه در پی اذیت و ناراحت کردن ماست
پرسش:
من 5ماه نامزد كردم البته با همسرم دوست بودم من يه مادر شوهر بسيار حسود دارم كه همش دنبال اذيت و ناراحت كردن من و همسرم هستش مدام يا تيكه بارم ميكنه يا به نحوي ميخواد صداي منو در بياره تو اين مدت كم خيلي چیزا ازش ديدم كه دوست دارم اينجا بيان كنم تا بهتر راهنماييم كنيد ولي متاسفانه امكانش نيست من ادمي فوق العاده حساسي هستم سر هر مراسم ما يه بهونه اي مياورد يعني همه ي مارو توعمل انجام شده قرار ميده بخصوص هسمرو من ميخواستم من و راهنمايي كنيدتازندگی خوبی با همسرم داشته باشم و مادرش هيچ نقشی نداشته باشه ممنوم
پاسخ:
دوست عزیز در قدم نخست، همیشه و در همه حال به یاد داشته باشید كه شما و همسرتان قدرتمندتر از آن هستید كه فكر میكنید، شما افرادی بالغ هستید كه میتوانید برای دید و بازدیدها، تعطیلات، جشنها و مهمانیهای خودتان تصمیم درست بگیرید و براساس آن عمل كنید.
در كنار همسرتان باشید
این قانون اصلی و كلیدی داشتن رابطهای خوب است. هیچوقت همسر خود را در شرایطی قرار ندهید كه او مجبور به انتخاب میان شما و خانوادهاش شود.
بدانید كه اگر اینچنین شرایطی ایجاد شود، همسر خود را در دوراهی سختی قرار دادهاید. به جای این كار سعی كنید متوجه روابط میان همسر با پدر و مادر، خواهرها و برادرها و پدربزرگ و مادربزرگش باشید و بسیار بهتر و مناسبتر است كه سعی كنید از این روابط حمایت كنید. حتی اگر همسر شما پدر و مادری غیرقابل انعطاف دارد، باز هم آنها پدر و مادرش هستند. پس این روابط را درك كرده و به بهترین شكل عمل كنید.مرزها و محدودیتها را در عمل اجرا كنید
محدودیتهایی كه در خانواده خود دارید به خانواده همسرتان نیز بگویید و این محدودیتها و دلایلتان را برای آنها تبیین كنید.مستقیم رابطه برقرار كنید
هر زمانی كه ممكن است سعی كنید به صورت مستقیم با خانواده همسرتان صحبت كنید، نه اینكه شخص سومی از طرف شما مسائل و مطالب را بیان كند. به عنوان مثال هیچ وقت از همسر خود نخواهید با مادرش در مورد كاری كه شما را ناراحت كرده صحبت كند و به جای این كار خودتان بهطور مستقیم با مادر او صحبت كنید. البته در تمام اینگونه صحبتها باید آرامش و احترام در رفتار و گفتار شما مشاهده شود به این ترتیب همیشه جایگاه و شأن مناسبی خواهید داشت.هر زمانی كه مسالهای موجب ناراحتی شما شد، بدون اتلاف وقت و فكر كردن بیش از حد در مورد آن، موضوع را مطرح كنید. گاهی این مسائل مشكلاتی واقعی هستند و گاهی تنها یك سوءتفاهم. پس بهتر است هر چه سریعتر این مسائل مطرح شده و سوءتفاهمات حل شوند.
خودتان را بشناسید
شاید خود ما بیش از همه نیاز داشته باشیم خودمان، افكار و روحیاتمان را بشناسیم چرا كه این تنها راه رسیدن به اهداف و انجام موفق برنامههایمان در مسیر زندگی است.
یاد بگیرید، آرامش خود را حفظ كنید
سعی كنید كه در شرایط گوناگون با آرامش رفتار كنید. حتی زمانی كه عصبانی میشوید باز هم با خونسردی رفتار كنید.
مهربان باشید
همیشه سعی كنید كلمات و نكاتی زیبا و خوب بیان كنید. این نكته آنچنان اهمیتی دارد كه باید گفت اگر زمانی نمیتوانستید سخن خوبی بگویید، بهتر است ساكت بوده و فقط لبخند بزنید.
عاقل و بالغ باشید
والدین شما عاشق شما هستند و این طبیعی است. اما والدین همسر شما اینگونه نخواهند بود. بهتر است این واقعیت را بپذیرید كه خانواده همسر شما با والدین خودتان تفاوت دارند و از همان قوانین و شیوهها استفاده نمیكنند.پس یاد بگیرید و سعی كنید در این مورد متفاوت فكر كنید.
هیچ بهتری و بدتری در كار نیست، فقط تفاوت روابط است. پس یاد بگیرید كه از دید آنها نیز به مسائل و اتفاقات نگاه كنید و حتی اگر با آنها موافق نیستید مثل یك آدم بالغ و رشد یافته عمل كنید.
-
همسرم نسبت به خانواده من خیلی حساسیت داره
- پرسش:من 34سال سن دارم و 10سال از زندگی مشترکمان میگذرد در طول این سالها با خانواده شوهرم مشکل داشتم و انها اصلا من را برای پسرشان نمی پسندیدن ثمره ازدواج ما دختری شش ساله است شوهرم طرح اقماری است و خدایش خیلی برای راحتی من و دخترم زحمت میکشه اما: او روی خانواده من حساسیت زیادی نشون میده و بابت آنها با من جر و بحث زیاد میکنه جوری که دیگه از دستش خسته شدم اگر خواهرم راه بدی بره من رو مقصر میدونه و همیشه روی خانوادم با من دعوا میکنه اما این رو هم بگم که وقتی با شوهرم ازدواج کردم او از خودش چیزی نداشت و خانوادش اون رو تنها گذاشتن من برای این زندگی فداکاری زیادی کردم و شوهرم الان موقعیت کاری خوبی داره اما اصلا از من تعریف نمیکنه. خواهش میکنم من رو راهنمایی کنید
پاسخ:
-
وصلت با یه خانواده افسرده داره افسردم میکنه
- پرسش:8ساله ازدواج کردم دختر شادی بودم ولی الان افسرده شدم اونم به خاطر اینکه با یه خانواده افسرده وصلت کردم همه خانواده بجز شوهرم قرص اعصاب میخورن تا حالا خواهر و پدرش بستری شدن الان ظاهرا خوبن ولی از بس در مورد افسردگی حرف میزنن که منم همش خیال میکنم افسردگی دارم نمیخام با هاشون رابطه داشته باشم ولی شوهرم بدون اونا میمیره واگه من هم نرم خونشون بامن بدخلقی ولج بازی میکنه اصلا میخاد با رفتن من به خونشون محیط رو شلوغ وشادتر کنه ولی من لصلا حوصلشونو ندارم چون خیلی حسود وبی ادب هستن منم حساس شدم وقتی میام خونه همش دارم به حرفاشون ورفتارشون فکر میکنم احساس میکنم دچار وسواس فکری شدید شدم.خیلی ازشون بدم میاد دوست دارم همشون بمیرن فقط تو دلم دارم نفرینشون میکنم ودیگه به همسرم هم علاقه ندارم اصلا افسرده شدم در ضمن خیلی از خودشون تعریف میکنن و از شوهراشون بد میگن و تو خانوادشون طلاق عاطفی وجود داره در حالی که از نظر من شوهراشون خوبن به من کمک کنید چه جوری ازشون دور شم حالم بهم میخوره ازشون ولی نمیخام شوهرمو از دست بدم اون خیلی به خانوادش احترام میزاره ولی من با این که از دل وجون براش زحمت میکشم خیلی بی ارزشم واگه کاری دارم میگه داداشت اتحام بده وخودش میره کارای اونارو از جارو نا شستن ظرفاشون انجام میده انتظار داره منم کلفتیشونو بکنم کاین کاراش داره مهرشو از دلم بیرون میکنه کمکم کنید خسته شدم من یه نوزاد 7ماهه هم دارم
پاسخ:
-
خواهر همسرم تمام مسائل زندگی ما رو میدونه
- پرسش:متاهل و فوق دیپلم هستم و سی سال سن دارم.هفت ساله که ازدواج کردم والان درشرف بچه دارشدن هستیم.ولی باشوهرم مشکلی دارم.خواهری داره که همه چیزامونو میدونه من دوست ندارم حتی گاهی مسائل خصوصی زندگیمون رو میدونه.خواهرش وقتی ازدواج کردم یه پسرداشت همه زندگی من شده بود اسم اون پسر وخصوصیاتش وحرف زدن وراه رفتن و…….خیلی کلافه بودم هیچ حرفی غیراز اون پسره شوهرم بام نمیزدهمه زندگیش شده بود امیر.تااینکه بعدسالها خواهرش دوباره بچه دارشد واین دفعه دختره حالا همه اون کارا رو دوباره واسه این دختره میکنه همه زندگیم شده بچه های خواهرش.کلافم حتی بارها وبارها خواستم ازشوهرم بابت این موضوع جدابشم.پاسخ:سلام دوست خوبم. اینکه در زندگی شما حریم روابط خانوادگی چهارجوب و محدوده مشخصی نداره اصلا ئرست نیست خواهر همسر شما و بچه هاش عزیز و محترم ولی اینکه ایشون از همه مسایل خصوصی شما اطلاع داشته بلشه و بچه هاش فکر مدام همسرتون رو به خودشون مشغول کنند یعنی اینکه زندگی شما دروازه محکمی نداره اواویتها در اون رعایت نمیشه بهتره بدون سوگیری و با رعایت منطق و تکنیکهای رنجش زدایی همسر محترمتون رو از این قضیه آگاه کنید بعد اقدام به بچه دار شدن کنید.
-
همسرم نمیزاره به دیدن خانوادم برم
پرسش:
خانمي 26 ساله هستم داراي پسر6 ساله حدود 6 سال پيش بين خانواده من با شوهرم يه درگيري پيش اومد از اون موقع شوهرم ديگه با خانواده من قطع رابطه كرده به طوري كه ديگه به من هم اجازه نمي ده به خونه بابام برم و بارها باهاش صحبت كردم مي گه نمي تونم ديگه با خانواده ات رابطه داشته باشم من از انها كينه دارم حالا خواستم يه راهاكار درست و حسابي به من بگيد كه چي كار كنم از من براي رفتن به خونه بابام جلوگيري نكنه خواهش مي كنم كمكم كنيدپاسخ:
-
حساسیتهای بیش از حد همسرم خستم کرده
- پرسش:پسری 27 ساله همسرم 25 ساله و یک دختر 3 ساله داریم خانمم روی هر چیز کوچیکی حساس است و سریعا جنگ روانی تو خونه به پا میکنه ولی اصلا در مورد خانواده خودش حساس نیست و فقط به خانواده من گیر میده لطفا کمکم کنید زندگیم شده جهنم .پاسخ:
-
خانواده همسرم کوچکترین محبتی به من نمیکنند
- پرسش:من یک ماه است که نامزد کرده ام.7 ماه از قبل با هم دوست و آشنا بودیم ولی حدود دوسال همکار بودیم.از روز خواستگاری تا نامزدی مساعلی برای من روشن شد که زیاد برایم خوشایند نبود.برادر ایشان در حال طلاق گرفتن بودند و این مسئله روی خصوصیات رفتاری پدرومادر ایشان بسیار تاثیرگذار بوده و از همان ابتدا به این فکر میکردند اگر روزی پسرشان مجبور شود شمارا طلاق بدهد مهریه کم باشد..بحث مهریه با توجه به علاقه ی ما به یکدیگر حل شد و مهریه ای که پدرم تعیین کرده بود پذیرفته شد.اما رفتار خانواده ی ایشان به هیچ عنوان تغییر نکرد و با پسرشان و بنده مانند دو غریبه رفتار کرده و اصلا برایشان مهم نیست که ما نامزد کرده ایم..مادر من چندین بار نامزدم را به شام و ناهر دعوت کرد و از هیچ محبتی به ایشان دریغ نکرده است ولی دریغ از یک تماس از سوی خانواده ی او با من..من هم تصمیم گرفتم به هیچ عنوان رابطه ای نداشته باشم ولی نامزدم در هر مناسبتی با من بحث میکند که چرا تماس نگرفتی و تو باید ارتباط را شروع کنی..من نمیدانم باید چه رفتاری بکنم..آیا اولین قدم از سمت منی که تازه به این خانواده وارد شده ام باید باشد؟آیا این بی حرمتی به کسی که در آینده عروس آن خانواده است نیست؟لطفا مرا راهنمایی کنید چون احساس میکنم نامزدم کاملا بی منطق است و مدام میگوید من به خاطر تو فلان کار را کردم توام باید این کار را بکنی..از گرو کشی خسته ام و نمیدانم همین ابتدای کار چه خواهد شد؟
پاسخ:
-
میترسم بعد از عروسی دخالتها و وابستگیهای همسرم به مادرشوهرم مشکل ساز بشه
- پرسش:من و شوهرم سی و یک ساله و حدود یکسال و نیم پیش عقد کردیم البته حدود دوسال قبل از آن به خواستگاری آمده بودند که خانواده من به علت جواب های تحقیقات در مورد خانواده و گذشته خود ایشان موافق این امر نبودند
من فرزند آخر خانواده و ایشان فرزند اول هستند
پدر همسرم نه ماه پیش فوت شدند و حدود چهار ماه دیگر عروسی میکنیم
مساله وا بستگی زیاد همسرم و مادرشان به یکدیگر است که با اینکه در حال حاضر در یک خانه هستند روزانه 4 یا 5 بار تلفنی باهم صحبت میکنندو مادرشان ایشان را در جریان تمام مشکلات خانه و خواهر برادر کوچکتر خود میگذارد و همسرم هم میگوید که باید جای خالی پدر را برایشان پرکند و ……….
با اینکه یکدیگر را دوست داریم ولی خودخواه است و در مسایل مهم زندگیمان حتی اگر با من مشورت کند در نهایت طبق میل خود رفتار میکند
خانه ای که برای زندگی انتخاب کرده بسیار بسیار نزدیک منزل مادر است و به نظر من اهمیت نمی دهد
میترسم بعد از عروسی دخالت ها و وابستگی ها ادامه یا افزایش یابد
تحصیلات من فوق لیسانس و ایشان دیپلم می باشدپاسخ:
مهم این است که دانش شما اضافه شود تا بتوانید بهتر رفتار نمایید. اما مهم برچسب هایی که شما می زنید ذهن متمرکز روی آن می شود و عملکرد های خوب را به غیر از آن که اتفاق افتاده است را نمی بینید. موقعی می گویید خود خواه به طور نا خود آگاه شما عملکرد ها را بر اساس خود خواهی می دهید و واکنش های بدنی و احساسی و رفتاری شما نیز بر همین مبنا شکل می گیرد و در مقابل واکنش همسر هم از این نوع رفتار های شما به وجود می آید. اما مهمتر در مقابل شما نه تنها رفتار های دوستانه او را نمی بینید بلکه رفتار های دوستانه را هم به اشتباه خود خواهی می بینید و در مقابل به واسطه ی کارهای نکرده در مقابل دیگران محکوم می شوید. کلمه برخورد خود ذهنیت را به سمت میدان جنگ می برد و فکر این است که پیروز شود و…باتوجه به سوالات طرح شده دوستان جواب هایی که از طرف اینجانب داده شده است را لطفا مطالعه کنید دانش شما را بسیار افزایش می دهد .
ودر خصوص مشورت مسایل مهم زندگیتون که مشورت می کنند نیاز به جلسه ی حضوری است تا بتوانیم یک تحلیل دو جانبه انجام شود .
-
کم کاری خانواده همسرم درباره من، ناراحتم میکنه
پرسش:
خانواده همسرم در حق من کم کاری کردن و ادعای پول نداشتن میکنن ولی در مورد خودشان تمام کارهای که برای من نکردن انجام میدهند. چگونه با آنها رفتار کنم چگونه این ناراحتی را هضم کنم آیا این ناراحتی و دلخوری زیاد رو به همسرم بگویم
پاسخ:
اول باید از درستی نوع نگاه و بینش خود نسبت به موضوع مطمئن شوید چون خطاهای شناختی ما باعث میشوند مسائل را با باورهای غلط خودمان تحلیل کنیم که می تواند درست نباشد لذا این مطلب را با یک روانشناس درمیان بگذارید، خانم عزیز توجه. داشته باشید با کم کردن انتظارات به آرامش میرسید،شاید بگوید این حق من بوده،ولی فکر کردن به اتفاقات گذشته تنها شما را عصبی می کند،،وقتی از مردم توقعی نداشته باشید بالطبع ،اجحاف آنها در حق شما هم تاثیری بر روی شما ندارد چون شما با عزت نفس بالا و متکی به داشته های خودتان از آرامش و بی نیازی روحانی خود لذت می برید.
-
همیشه از طرف زنم چک میشدم …
- پرسش:34 سالمه و نزدیک 7 ساله ازدواج کردم و یه بچه هم دارم که چهار سالشه
تو سه سال اول زندگی همیشه از سمت زنم چک میشدم سر کار با دوستام با فامیلا خلاصه هر جا بودم زنم باید امار منو میگرفت و همیشه سر این قضیه باهم مشکل داشتیم و دعوامون میشد تا اینکه پای خانواده ها به زندگی باز شد و اوضاع خرابتر شد در ضمن همیشه غر غر شنیدن تو برنامه های زندگی من بوده و هست و اختلاف سنی مونم تزدیک 9 ساله
زنم انقد باهام بد تا کرد ولی من نه اینکه اصلا چیزی نگم ولی اکثرا من کوتاه میومدم و همین امر باعث سوء استفاده زنم و خانوادش میشدالانم دیگه اصلا بهش هیچ حسی ندارم و دوسش ندارم و بینمون هیچ محبتی نیست حتی یکی دو بارم نشستم باهاش حرف زدم که من اصلا دوست ندارم بیا این زندگی ایی رو که توش نه سلامی و نه خداحافظی هستش رو تموم کنیم ولی قانع نمیشه و دعواهای اخیرمونم فقط داره به بچه اسیب میزنه خواستم یه راه حل جلوی پام بذارین.
پاسخ:مسئله شما با مراجعه حضوری قابل حل است در صورتی که طرفین واقعا بخواهند آسیب را حل کند . ودر صورتی که همسر شما نخواهد شما خود می توانید با حضور و دانش افزایی خود زمینه تغییر را به وجود آورید و اگر تغییر حاصل نشود نیز از آسیب در درجه اول به خودتون و بعد به خانواده جلو گیری خواهد شد.
-
دخالتهای فامیل همسرم از من آدمی غیر اجتماعی ساخته است
- پرسش:زنی هستم سی و دو ساله که فرزندی ده ساله دارم. همسری مهربان وفداکار دارم که در زندگی از او راضی هستم. مشکل من این است که باوجود اینکه روانشناسی خوانده ام نميتوانم راه حلی براى بزرگترین مشکل زندگی ام پیدا کنم. من فردی کاملا درونگرا وغیر اجتماعی هستم اصلا حوصله رفت وامد مخصوصا با افراد فامیل را ندارم چرا که من دخترعمه شوهرم هستم ودر این ازدواج فامیلی دخالتهای زیادی در زندگی دیدم ولی هر چه به شوهرم میگویم به خرجش نمیرود ومدام میگوید تو غیر اجتماعی هستی. در حالیکه خودش فردی دهن بین است وافراد فامیل پز به این موضوع بردند روی او تا ثیر منفی میگذارند چون ما زندگی خوب داریم مدام حسادت می کنند خواهشا به من کمک کنید،.پاسخ:
-
خانواده همسرم مخصوصا مادرش همیشه با کنایه و حرفهای بد مرا از خود راندهاند
- پرسش:دختری 26ساله از تهران هستم که حدود یک سال و نیمه ازدواج کردم.قبل از ازدواج با همسرم آشنا بودیم حدود یکسال که قرار بود در صورت جور شدن شرایط مالی و…همسرم ازدواج کنیم تا اینکه با پافشاری من حدود یکسال پس از آشنایی عقد کردیم همسرم همیشه از مخالفتهای مادرش درباره ازدواج میگفت که شرایط مالی مناسبی ندارند ولی می دانستم که همه این ها بهانه ای بیش نیستند از طرف خانواده اش البته.تا اینکه پس از سختیهای بسیار عقد کردیم که در این دوران من متوجه شدم همسرم وابستگی زیادی به خانواده و مخصوصا مادرش دارد تا جایی مادرش با زخم زبانهای زیاد در زندگی و رابطه ما دخالت می کرد و مرا می آزرد و تهدید میکرد که من و پسرش را از هم جدا خواهد کرد در این دوران خیلی عصبی می شدم و به همسرم بی احترامی میکردم و دعواهای بدی با هم داشتیم که چندبار مادر همسرم تلاش کرد و مارو از هم جدا کرده و اقدام به طلاق ما می گرفت با بدگویی از من و ناامید کردن همسرم.من همسرم را دوست داشتم و نمیخواستم که از هم جدا شویم ولی نمیتوانستم خانواده و مادر همسرم را تحمل کنم که به همسرم گفتم از خانه پدری اش بیرون بیاید و دیگر آنجا زندگی نکند که او نیز حرفم را به هر دلیلی قبول کرد و شبها را در محل کارش که صاحب آنجا پسرعمه اش بود می ماند و به منزلشان نمی رفت.تا اینکه قرار بود پس از یکسال با یدیگر ازدواج کنیم که به دلیل فوت ناگهانی مادر من که خیلی روحیه ام را خراب کرد عروسیمان به هم خورد و تصمیم گرفتیم با مسافرت به مشهد مقدس زندگی مشترکمان را آغاز کنیم،البته در این مدت نیز هرچند وقت یکبار خانواده همسرم با او تماس میگرفتند و با بدگویی از من پیش همسرم باعث می شدند که او رفتارش با من تغییر کند و همین باعث دعوا بینمان می شد.از این وضعیت خسته شدم نمیخواهم همسرم مرا به زور تحمل کند و دوری خانواده اش را تحمل کند چون وقتی از او پرسیدم دلش برای مادرش تنگ شده صادقانه پاسخ مثبت داد ولی این موضوع باعث شده افکار منفی به سراغم بیاید و فکر کنم که همسرم مرا دوست ندارد و به زور تحمل میکند و روزی مرا تنها خواهد گذاشت و پیش خانواده اش خواهد برگشت.خانواده همسرم مخصوصا مادرش همیشه با کنایه و حرفهای بد مرا از خود رانده اند و مثل دشمنی در کمین زندگی من هستند و من آنها را به منزله دشمن خود می دانم حال وقتی همسرم دلش برای آنها تنگ شده احساس خیلی بدی به او و زندگی مشترکمان دارم نمیدانم چکار کنم،طلاق بگیرم یا زندگی کنم خسته شدم از وضعیت بد زندگی ام.خیلی به زندگی ام ناامیدم خواهش میکنم کمکم کنید.پاسخ:
-
از روز خواستگاری با مادر شوهرم مشکل پیدا کردم
پرسش:
حدود ۳سال پیش با همسرم نامزد شدم و ۱.۵ سالی هم هست که ازدواج کردیم. از روز خواستگاری با مادر شوهرم مشکل پیدا کردم چون از همان اول با نیش زبان و تحقیر من جلو آمد. مثلا میگفت دختر خوب زیاده اما پسر خوب کم! و… این سخنانش باعث شد نتوانم با وی ارتباط خوبی برقرار کنم و بعدها فهمیدم غرور و خود بزرگ بینی جزو اخلاق ایشان است. ولی چون شوهرم مرد خوبی بود و اطرافیان گفتند با مادرش که نمیخواهی زندگی کنی قبول کردم ازدواج کنم؛ غافل از اینکه مادر شوهرم بچه ها و شوهرش را هم زیر سلطه خودش دارد.
پاسخ:
اجازه بدهید قدری آسیب شناسانه به مشکل شما بپردازیم خدمت شما عرض کنم که متأسفانه شما وارد بازی مادرشوهر و عروس شده اید و بهتر است هر چه سریعتر این بازی را کنار بگذارید بنابراین بهتر است به نکات زیر دقت کرده و آنرا در زندگی زناشویی اعمال کنید:
۱- سعی کنید استقلال خود و همسرتان را از خانواده خودتان و همسرتان، درک کنید و تقویت کنید به هر حال شما از خانواده خودتان بیرون آمده و همسرتان هم همینطور و یک خانواده مستقلی را که دارای حد و مرز هست را تشکیل داده اید پس سعی کنید این استقلال را تقویت کنید.۲- از خالی کردن هیجانات و احساسات منفی خودتان که نسبت به اطرافیان همسرتان دارید، به روی همسرتان خودداری کنید همانطور که اگر پدر یا مادرتان به همسرتان بدی کردن به همسرتان حق نمی دهید با شما قطع رابطه داشته و بگوید چون مادرت این حرف را به من زد دیگر با تو حرف نمی زنم و اصلا دیگر خانه نمی آیم.
۳- سعی کنید ساخت ذهنی همسرتان را از بین ببرید این ساخت ذهنی به همسرتان می گوید که زن من از مادرم بدش می آید بدیهی هیچ فردی رابطه عاطفی خودش را با مادر خود که سالیان سال در کنارش بزرگ شده را کنار نمی گذارد و به همسرش که چند سالی است ازدواج کرده بپردازد برای این کار شما سعی کنید نقاط مثبت و خوبی های مادر و خانواده همسرتان را هم بگویید تا ایشان نسبت به شما احساس تنفر پیدا نکند.
۴- سعی کنید در فضای مناسب و بالحن مناسب به همسرتان بگویید که نقاط مثبت و خوبی های زیادی دارد و گلایه هایتان فقط به منظور تخلیه روحی و آرامش درونی است و اصلا قصد سرزنش و تخلیه مشکلات با مادرش برروی ایشان را ندارید.
۵- همیشه با خود بگویید که روحیه و روان من بسیار ارزشمندتر از آن است که با صحبت های مادر شوهر دچار اختلال شود.
۶- سعی کنید در فضای مناسب و با لحن مناسب و محترمانه بدون پرخاشگری احساسات خود را با مادرشوهرتان در میان بگذارید و به هیچ وجه درون ریزی نکنید زیرا اگر شما لب فروببندید دچار اضطراب و افسردگی و نارضایتی های زناشویی خواهید شد.
۷- همیشه سعی کنید بدون هیچ گونه چشم داشتی به مادرشوهر خوبی کنید زیرا اگر شما از ابتدا انتظار رفتار خوبی داشته باشید و این رفتار را نبینید دچار شوک عاطفی و روحی میشوید.
۸- سعی کنید با درایت و سیاست جلسات گفت وگو را مدیریت کرده و در صورت نامطلوب بودن گفت و گوهای مادر شوهر ایشان را به موضوعات مورد علاقه خودتان سوق دهید.
۹- تا می توانید ظرفیت خودتان را بالا ببرید و با بخشش و بزرگواری و جرأت ورزی محترمانه با این موضوع رفتار کنید.
۱۰- سعی کنید با همسرتان نسبت به خوبی های شخصیتی و رفتاریشان صحبت کنید و بگویید که شما با این خوبی هایی که دارید بهتر نیست قضاوت ملایمتری نسبت به خانواده من داشته باشید.
۱۱- سعی کنید مشکل مذکور را فاجعه سازی نکنید، و با تمرکز زدایی از این مشکل و دیدن نقاط مثبت و خوبی ها روابط خودتان رابه خاطر دیگرانی که در حال لذت از زندگی هستند خراب نکنید.
-
از دخالتهای خانواده شوهرم خسته شدم
پرسش:
با خانواده همسرم در یك منزل ۳ طبقه زندگی میكنم. ازدخالتهای خانواده شوهرم خسته شدم و ۵ سال است تحت درمان افسردگی هستم.
پاسخ:
بعضی از مسائل روحی و روانی هر چند ممکن است در وجود شخصی جلوه کند اما برای درمانش باید طرف مقابل را دید و با او صحبت کرد. گاهی حل مسائل روزمره ما منوط به رفتار خاصی است که اطرافیان ما باید انجام بدهند. به عنوان مثال در مساله مورد سوال شما بعضی از مسائل مربوط به شخص شماست و بعضی مسائل مربوط به شوهرتان و حتی خانواده ایشان و نیز خانواده شماست.
در حل این مساله شوهر شما نقش بسزایی دارد. هر چند راه حل ابتدایی برای این مساله ممکن است جدا شدن شما دو نفر از خانواده شوهرتان باشد که در جای خود راهکار مفیدی است اما حتی در چنین موقعیتی (در کنار خانواده شوهرتان) نیز راهکارهایی وجود دارد که می توانید به کار ببنید که بیشتر آن هم مربوط به کارهایی است که شوهرتان باید انجام بدهند.چند پیشنهاد برای شخص شما داریم:
در مورد افسردگی تان باید به علت آن پی برد و همین طور میزان آن که البته یک روانپزشک بهتر می تواند در این زمینه نظر بدهد. استرس اینجا و آنجا ندارد. همه جای دنیا استرس هست. ولی بعضی استرسها مختص بعضی جوامعاند. ما هم در جامعه خودمان، استرسهایی کاملا خودمانی و ایرانی داریم که در خیلی از جاهای دنیا چندان استرسزا نیستند؛ مثلا زندگی با خانواده همسر و اجاره کردن یک خانه را شاید بتوان از استرسهای ایرانی به حساب آورد … .
طبق برخی تحقیقات داخلی، زندگی کردن با خانواده همسر(که در بسیاری از شهرستانهای ما به صورت امری عادی محسوب میشود و البته در تهران و شهرهای بزرگ هم نمونههایش کم نیست) را باید جزو استرسهای وطنی به حساب آورد.
برای مقابله با این استرس، در وهله اول باید متوجه باشید که چه اتفاقهایی ممکن است بیفتد و سپس باید بدانید که در مقابل این اتفاقها چه حرکتی باید انجام داد تا حریم احترام و صمیمیت بین شما نشکند و در عین حال، مرز شخصی زندگی خود را نیز با آنها داشته باشید.در درجه اول شما باید به شیوهای مسالمتآمیز مرز زندگی خودتان با آنها را مشخص کنید و به شیوهای صحیح به آنها بفهمانید که خط قرمزهای روابطشان با شما کجاست. خیلی مودب و مهربان باید جلوی کنجکاویهای مادر شوهر را بگیرید. باید بدون اینکه از کوره در بروید، با کلام مناسب و واژهگزینی صحیح این مساله را حل کنید. به خاطر داشته باشید که اختلاف داشتن در زندگی امری کاملا طبیعی است و یک مشکل محسوب نمیشود، بلکه شیوه حل اختلاف است که همواره میتواند مشکلساز باشد. پس در جواب کنجکاویهای بیمورد میتوانید اینطور بگویید: «مادر جان! این مساله خیلی مهم نیست که بخواهد ذهن شما را مشغول کند. میدانم که نگران هستید مبادا خوابیدن من تا نزدیک ظهر در این نخستین روزهای زندگی مشکلزا شود اما نگران نباشید؛ من چارچوب زندگی را طوری ترسیم میکنم که به وظایف زناشوییام خدشهای وارد نشود. مهم نیست ۸ صبح بیدار شوم یا ۱۱، مهم آن است که تهیه ناهار و مرتب کردن خانه را مدیریت کنم و همه چیز مهیا باشد تا همسرم به خانه بیاید.»
نکته مهمی که نباید فراموش کنید این است که والدین همسر شما سالها با فرزند خود زندگی کردهاند و سبک و سیاق رفتارهایش را میشناسند. اگر هم نوع تغییر رفتاری که او انجام میدهد به درخواست شما نباشد، ممکن است به پای شما نوشته شود و آنها را در لاک دفاعی فرو ببرد، پس باید یاد بگیرید به جای اینکه گله مادر و خواهر و خانوادهاش را بکنید، به شکلی صحیح ابراز وجود کرده و به صحبت کردن با خانواده او و بیان انتظاراتتان بپردازید. در شیوه صحبت کردن و رفتار شما در عین احترام باید این نکته وجود داشته باشد که حتما اطلاعاتتان را حفظ کنید و تا آنجا که امکان دارد اجازه سرک کشیدن دیگران در مسایلی که فقط مختص شما و همسرتان است را ندهید و این نکته را باید حتی در مورد خانواده خودتان در نظر بگیرید. وقتی شما اطلاعات بیش از حد راجع به مسایل بیربط مثل گذشتهتان، دوستانتان و… بدهید، در واقع در این بین نقاط ضعف خود را به طرف مقابل میشناسانید و با زبان بیزبانی به او اجازه میدهید از آنها استفاده کند.
• به خودتان آرامش بدهید و با متانت بگذارید آنها هر چه میخواهند بگویند و فقط شنونده باشید.
• پاسخ شما بهتر است فقط تایید و «بله، سعی میکنم» باشد و بعدش دنبال کار خودتان بروید؛ چون این افراد هیچ قلقی ندارند و باید حرفهایشان را در کمال آرامش شنید و تایید کرد تا گفتگو کوتاه شود.
• در برخورد با آدمهای مشکل (هر که باشد، دوست، همکار یا مادر شوهر) باید حد فاصل را رعایت کنید و مشکل را ختم نمایید وگرنه آنها از کاه، کوه میسازند و بحران درست میکنند.
وقتی در رابطهای نزدیک با خانواده همسر و در زندگی هر روزه با آنها هستید، مساله مقایسه کردنها گاهی آزاردهنده است؛ خصوصا اگر به عنوان مثال، پسر دیگری در خانواده ازدواج کرده باشد و جاری شما در همانجا زندگی کند، امکان دارد مادرشوهرتان دایم شما را در مقام مقایسه با یکدیگر قرار دهد: «فلانی خیلی خانهدارتره، نزدیک ظهر همه کاراشو کرده و تو تا لنگ ظهر خوابی… بچههای فلانی همیشه لباس مرتب و خوشرنگ به تن دارند ولی بچه تو…» اگر قرار باشد از این رفتارها عصبی شوید و در یک سیکل معیوب بیفتید، چیزی عایدتان نمیشود جز از بین رفتن حرمتهایتان، خدشهدار شدن رابطه زناشوییتان و شاید هم ابتلا به انواع بیماریهای اعصاب و روان.
شما با تکیه بر اعتماد به نفس خودتان کار کنید. اگر شما خودتان را قبول داشته باشید و خودتان را با کسی مقایسه نکنید، اصلا برایتان مهم نیست که دیگران در مورد شما چه بگویند و یا شما را در رقابت با کسی بیندازند. وقتی تواناییهای خودتان را شناختهاید و قبول دارید، اگر دنیا هم مقابل شما قرار بگیرند، خواهید گفت اهمیتی ندارد. اگر شما نگاه خودتان را عوض کنید، یاد میگیرید که در روابط تنگاتنگ بادیگران از تواناییهای آنها نه تنها آزرده نشوید؛ بلکه به طرف مقابل انرژی مثبت در قالب یک تعریف یا تمجید دوستانه بدهید.
۱. سعی کنید در هیچ شرایطی همسرتان را بین خودتان و خانواده اش قرار ندهید تا مجبور به انتخاب یکی بشود که قطعا ضرر می کنید.
۲. دنبال قطع رابطه نباشید چون عملی نیست و بعد از یک مدت ارتباط برقرار میشود وباز شما ضرر می کنید.
۳. اگر شوهرتان را دوست دارید به ایشان بگویید که به خاطر تو سکوت میکنم و میگذرم و تو هر طور که راحت باشید و اذیت نشوید من عمل میکنم.
-
جاری من با چوشش نامناسب جلوی شوهر من میگردد
پرسش:
جاری من با پوشش نامناسب جلوی شوهر من می گردد و هیچ کدام از احکام پوشش را قبول ندارد من چکار کنم تا به زندگی ام لطمه نخورد و انحرافی در شوهر و زندگی ام ایجاد نشود ؟
پاسخ:
بنظر من شما روی این قضیه حساسیت های شدید نشان ندهید . مطلب مهم است ولی اگر شما حساسیت زیادی نشان بدهید چه کلامی و چه رفتاری ، این باعث نقطه ضعف شما می شود . دو تا جاری معمولا در یک فضای رقابتی هستند و بعضی ها هم نسبت به هم رقابت دارند . ممکن است که این اهرم فشاری بشود . و این خانم شما را حرص بدهد و حتی پوشش خودش را بدتر هم بکند . شما با ایشان ارتباط عاطفی برقرار بکنید و دلش را بدست بیاورید . بعد با محبت و مهربانی مطلب را غیر مستقیم و بعد غیر مستقیم به او بگویید . اگر ما بخواهیم عیب کسی را بگوییم باید شرایطش را فراهم بکنیم ، در غیر این صورت مقاومت روانی ایجاد می شود . در هنگام گفتگو اول نقاط مثبت طرف را بگویید و در ضمن گفتگوی شما باید در خفا باشد و با کلام نرم صحبت کنید و بعد ایراد او را بگویید . شما اول می توانید از طرف در مورد عیب و ایراد خودتان سوال بکنید و بعد ایراد و عیب طرف را به او بگویید ، این باعث می شود که مقاومت طرف کم بشود . حتی شما می توانید حس تملک او را تحریک کنید . اگر باز جواب نداد می توانید روابط را مدیریت کنید و رابطه را کم کنید البته نباید روابط را قطع کنید مگر در زمانی که آسیب آن برای بچه ها خیلی زیاد باشد . شما باید با تدبیر همسر خودتان را با خودتان همراه کنید . مبادا شما به همسر برادر شوهرتان توهین کنید زیرا او نسبت به اقوام خودش تعصب دارد . شما می توانید احساس خودتان را به همسرتان بگویید . و در مورد آفت های آن برای فرزندان تان توضیحاتی به شوهرتان بدهید . با این کار شما می توانید آفت ها را به حداقل برسانید .
-
کمکهای مالی من به پدر و مادرم همسرم را اذیت میکند
پرسش:
خانم من روی کمکهای مالی من به پدر و مادرم بسیار حساس است و اگر بفهمد که کوچکترین کمکی به آنها کردهام داد و فریاد راه می اندازد و مدتها با من قهر می کند. آیا من حق ندارم به پدر و مادرم کمک بکنم؟
پاسخ:
اگر شما توان مالی داشته باشید و پدر و مادرتان هم مستحق نفقه باشند ، واجب شرعی و قانونی است که شما به آنها نفقه بدهید . اگر شما درآمد کمی داشته باشید و در حد شان خانم و فرزندان به آنها نفقه ندهید و از آنها بزنید و به پدر و مادرتان بدهید ، این خلاف شرع و وظیفه است .
امیرالمومنین در آخرخطبه ی 23 نهج البلاغه می فرماید : از نزدیکان فقرای خود روی برنگردانید . روایت داریم که اگر کسی به اقوامی که مشکل مادی دارد کمک کند این بالاترین ثواب بخشش است . این کار آثار و برکات زیادی در زندگی دارد . یکی از اصحاب پیامبر می گفت که جوانی را دیدم که چوپانی می کرد و به پیامبران گفتم که ای کاش عمرش را در راه خدا صرف می کرد .پیامبر از او پرسید آیا کسی را داری که به او کمک کنی ؟ او گفت : من به مادرم کمک می کنم . پیامبر فرمود : این کار خوبی است و بدان که بهشت زیر پای مادران است . از نظر اخلاقی ما موظف هستیم که به نزدیکان خودمان کمک بکنیم .
-
مادرم خیلی همسرم را آزار میدهد
پرسش:
مادرم خیلی همسرم را آزار می دهد ولی من نمی توانم به مادرم چیزی بگویم زیرا می ترسم من را عاق کند من چه کنم؟
پاسخ:ایشان باید زمینه های این اذیت و آزارها را از بین ببرند . مشکلات شما و همسرتان را مادرتان نباید بدانند . اگر بین شما اختلافی هست نباید ایشان بدانند . اگر خانم شما علیه مادرتان حرفی زدند و شِکوه و گِله کردند شما آنرا به مادرتان منتقل نکنید . نظر من این است که برعکس آنرا به مادرتان منتفل بکنید . اگر همسرتان صفت بدی را علیه مادرتان گفتند شما صفت خوبی را به مادرتان از طرف ایشان بدهید . اینجا دروغ اشکالی ندارد زیرا اصلاح بین دو نفر است. جلوی مادرتان ارتباط عاطفی با همسرتان برقرار نکنید . احترام بگذارید . اگر این زمینه ها را از بین ببرید آزارها کمتر می شود . ا
اگر مادرتان واقعا خانم تان را اذیت می کند و شما چیزی نمی گویید درست نیست، زیرا این از موارد عاق والدین نیست . شما که نمی خواهید بی حرمتی یکنید . شما با احترام ، عزت ، آرامش و غیر مستقیم به مادرتان بگویید . اگر شما مستقیم بگویید ممکن است که مادرتان فکر کند که عروس شکایتش را پیش شما کرده است . اگر این کارها را بکنید فشارها کمتر می شود . حالا اگر فشارها کمتر نشد شما از همسرتان در غیاب مادرتان حمایت کنید زیرا خانم از همسرش حمایت می خواهد.
مدیریت روابط هم مهم است . با تعداد ملاقات ها مدیریت بشود و کمتر بشود .اگر روابط در حد نیاز باشد آزارها و اذیت ها کمتر می شود .
-
از مادر شوهرم خیلی میترسم
پرسش:
بخاطر اذیت و آزارهای مادرشوهرم خیلی از او می ترسم، هر وقت به خانه ی ما زنگ می زند یا می آید بشدت دچار اضطراب می شوم . راهنمایی بفرمایید .
پاسخ:
این جور مادرشوهرها هستند البته تعدادشان کم است . من به این مادرشوهر می گویم که شما دوست دارید که فرزندتان که داماد شده است زندگی آرامی داشته باشد . این خواسته ی هر مادریست که نیازهای فرزندش برآورده بشود . وقتی شما عروس خودتان را آزاربدهید ، نشاط او را می گیرید و دچار افسردگی های ماژور و حاد می شود و دیگر نمی تواند نیازهای فرزند شما و حقوق او را رعایت بکند و فلسفه ی ازدواج زیر سوال می رود زیرا فلسفه ی ازدواج آرامش بود . وقتی شما او را آزار می دهید او نمی تواند به فرزند شما آرامش بدهد و دودش به چشم شما می رود.
من به مادرشوهرها می گویم به سالهای قبل برگردید که شما خودتان عروس جوان بودید ، انتظار داشتید که مادرشوهر با شما چه برخوردی بکند ،عروس شما هم همان انتظار را از شما دارد . شما به این باور برسید که شما برای یک نسل دیگری هستید و عروس خانم برای نسل دیگر است. شما برای دو نسل هستید .اگر اعتقادات شما هم مثل هم باشد عقیده هایتان با هم فرق می کند ، سلیقه تان با هم فرق می کند . پس سعی نکنید که سلیقه هایتان را بر عروس تان تحمیل کنید . دیگر اینکه شما به عروس خانم به دیده ی فرزندتان نگاه بکنید . قطعا ای اثرگذار خواهد بود. اگر رفتار ما بزرگترها درست باشد فرزندان برای طول عمر ما دعا می کنند ولی اگر رفتار ما اشتباه باشد آنها دچار استرس می شوند . آنها وقتی ما را می بینند باید دچار آرامش بشوند . وقتی آنها دچار استرس بشوند ممکن است که ما را نفرین کنند .
به عروس خانم هم می گویم که حالا مادر شوهر شما اشتباه می کند ، تاکید من این است که شما مقابله به مثل نکنید . این خیلی خطرناک است . مطمئنا روز به روز کینه ها وعداوت ها بیشتر می شود . شما محبت و مهربانی بکنید او انسان است و خدا در ما نفسی بنام نفس لوامه قرار داده است که ما را سرزنش می کند . داستانی است که عروس خانمی قصد کرد که مادرشوهرش که خیلی او را آزار می داد از بین ببرد . او پیش دوستش که انسان فرهیخته ای بود رفت و گفت که دارویی بده تا مادرشوهرم را از بین ببرم . او گفت که چون همه می دانند که شما کارد و پنیر هستید و اگر دارویی به او بدهی که بمیرد همه می فهمند که کار تو است و تو را می گیرند و اعدام می کنند . دوستش گفت من طرحی دارم که او را بتدریج از بین ببری. من یک دارو می دهم که در طی سه ماه به او بده تا از بین برود ولی از وقتی این دارو را می دهی به او محبت کن که کسی متوجه ی این کار تو نشود و انگشت اتهام به طرف تو نباشد. عروس خانم قبول کرد واین کار کرد دو هفته بعد او پیش دوستش آمد که دارویی بده که اثر این دارو را خنثی کند زیرا مادر شوهر من خیلی خوب شده است و من او را خیلی دوست دارم . دوستش گفت که من میدانستم که تو به اینجا می رسی و آن دارو خطرناک نبوده است پس از محبت خارها گل می شود و با عنصرعاطفی می توانید این مشکل را حل کنید.
-
شوهرم میگوید مادرش را از من بیشتر دوست دارد
پرسش:
از همسرم پرسیدم مرا بیشتر دوست داری یا مادرت را و او پاسخ داد مادرش را، این حرف او خیلی اذیتم کرده است چه کنم؟
پاسخ:جواب ایشان پاسخ خوبی نبوده است . اگر همسر ایشان زن شناس بودند این حرف را نمی زدند . می گفتند که خانم این چه حرفی است که شما می زنید من هم شما را و هم مادرم را دوست دارم . هرگلی بویی دارد و این یک برخورد منطقی است . البته سوال خانم هم خوب نبوده است . شما وقتی ازدواج کردید نباید سوالهای بیخودی و اشتباه بکنید. مثلا نپرسید که خانم شما قبل از ازدواج ارتباط داشته اید؟ این سوال شما هم سوال بیجایی بوده است . قرآن می فرماید : از چیزی که شما را ناراحت می کند سوال نکنید . شوهر شما مادرش را دوست دارد و این یک چیز طبیعی است . ولی او شما را هم دوست دارد . اگر شوهر شما به شما این طوری جواب داده است بخاطر پیام های منفی بوده که سوال شما به همسرتان داده است . اگر شما خانم مردشناسی بودید تا ایشان می گفت که من مادرم را بیشتر دوست دارم ، شما می گفتید که باید هم این جوری باشد ، شما مادر من را دوست داری یعنی مادرشما مادر من هم هست . بعد می دید که این برخورد معجزه می کند و آقا بخاطر گفتن این جمله احساس گناه می کند و پیام های مثبت بعدی را به دنبال دارد . و عاشقانه شما را دوست تان خواهد داشت . حالا اشتباه کرده اید و باید از این اشتباه درس بگیرید . با این احساس اذیت مقابله کنید . زیرا دیگران که شما را می بینند متوجه می شوند که شما دارید اذیت میشوید حتی اگر چیزی نگویید . این افکار در رفتار شما اثر خواهد گذاشت . ممکن است که شما حقوق همسرتان را رعایت نکنید و این عامل تنش بشود . این قضیه را کاملا فراموش کنید و این خاطره را از ذهن خودتان دور کنید . نگذارید این عامل تنش و اختلافی در زندگی شما بشود. خدا حس رقابت را برای رشد قرار داده است ولی اگر این حس رقابت تبدیل به حسادت بشود که پیامدهای منفی دارد و بنیان خانواده را بهم می ریزد ، هیچ عقل سلیمی این کار را نمی پسندد . باید احساسات و غرایز را مدیریت بکنند . اگر مدیریت کنند دیگر چنین مشکلاتی پیش نمی آید.
-
دخالتهای مادر شوهرم دارد زندگیم را از هم میپاشد
پرسش:
با شوهرم هیچ مشکلی ندارم ولی دخالت های مادرشوهرم دارد زندگیام را از هم می پاشد . باید با دخالت های مادرشوهرم چکار کنم ؟
پاسخ :دخالت باید تعریف بشود و این خیلی مهم است . خیلی افراد هر حرکتی که مادرشوهر یا مادر زن می کنند به آن دخالت می گویند . بعضی مواقع خیر خواهی و نصیحت است . بالاخره مادرشوهر است و سن بالاتری دارد و سالهای بیشتری در این دنیا زندگی کرده است ، تجاربی دراد ، سرد و گرم دنیا را چشیده است ، چند تا بچه بزرگ کرده است و گاهی کاری می کند که یک پزشک نمی تواند آنرا انجام بدهد و از روی دلسوزی و خیرخواهی تذکری به عروس خانم می دهد.
من معتقد هستم که نباید شما مقاومت کنید و باید دست مادرشوهر را هم ببوسید . این یک خیرخواهی است . اگر شما در جاده رانندگی می کنید و راننده ای بگوید که در ماشین باز است یا آب رادیاتور دارد می ریزد ، از او تشکر می کنید و نمی گویید که شما تو کار من دخالت کردید . اصلا ما فرض می کنیم که این دخالت بیجا است ، شما باید زمینه ی دخالت را از بین ببرید . این دست شما است .
مسائل خصوصی زندگی تان و درگیری هایی که با همسرتان دارید به گوش مادرشوهر نرسانید . چون مادر است و احساساتی است و ممکن است که عقلانی رفتار نکند . البته مادرشوهر باید یک دید شفاف از زندگی شما داشته باشد زیرا اگر یک دید مبهم داشته باشد این هم یک حساسیت ایجاد می کند که او را وادار می کند که دخالت بکند . لذا شما یک اطلاعات متعارفی را به او بدهید تا یک دید منطقی به زندگی شما داشته باشد که اگر یک جا دید که شما تصمیمی گرفته اید بداند که با توجه به زندگی تان این تصمیم را گرفته اید و اعمال نظر نکند . اگر این راه کار جواب نداد ، شما سعی کنید دخالت ها را از این گوش بگیرید و از آن گوش در کنید . نصیحت ها و پنده ها را با جان دل بپذیرید ولی اگر دخالت بود آنرا از یک گوش بشنوید و از گوش دیگر بیرون کنید و این تنها راه است. اگر شما به این دخالتها گوش کنید بازخورد خواهید داشت زیرا این دخالت ها از گوش شما به قلب شما آمده و شما را دل چرکین می کند بعد ممکن است که شما با مادرشوهر مقابله به مثل بکنید . بعد به شوهرتان شِکوه و گله می کنید . او روی مادرش تعصب دارد واز مادرش حمایت می کند و همین عامل اختلاف می شود . پس دخالت ها را از یک گوش بشنوید و از یک گوش بیرون کنید و نگذارید وارد قلب تان بشود.
اگر زن و شوهر زندگی شان استحکام داشته باشد و بین آنها محبت باشد ،خود خانم وآقا با هم مشکل نداشته باشند ، دخالت های دیگران نمی تواند روی زندگی آنها اثر بگذارد . اگر محبت و مهربانی شما بیشتر بشود قطعا دیگران نمی توانند دخالت بکنند و اگر هم دخالت بکنند اثری روی زندگی شما نخواهد گذاشت .
-
میترسم بیش از حد حرف گوش کردنهای همسرم از خواهراش برام مشکلساز بشه
پرسش:
من 24 سالمه حدود 2ماهه که با پسری عقد کردم.ایشون 3 خواهر بزرگتر از خودش داره که ازدواج کردن.تو این مدت احساس کردم که خیلی به حرف اوناست.بدون اینکه بمن بگه اونا میگن اینکارو بکنیم حرف اونا رو عمل میکنه. مثلا به من میگه بریم اینکارو انجام بدیم و در آخر هم انجام میده اما بعد متوجه میشم این حرف خواهر یا مادرش بوده که بهش گفتن انجام بده.بهش گفتم نباید بذاریم دیگران تو زندگیمون دخالت کنن و در ظاهر حرفامو قبول داره اما در عمل بازم طبق حرف اونا عمل میکنه.اصلا حرف تو کلش نمیره!!!درسته که الان اولشه و اونا شاید بخوان به خاطر تجربیاتشون مارو راهنمایی کنن اما میترسم همسرم نتونه رو پای خودش بایسته و تا آخر به دهن اونا نگاه کنه!!حالا نمیدونم چکار کنم؟مستقیما باهاش حرف بزنم و این مطالبو عنوان کنم که به حرف اونا گوش نکن یا حداقل بگو که این حرف اوناست؟البته خواهر یا مادرش تا بحال بی احترامی نکردن و بالعکس اما طوری حرف میزنند و عمل میکنند که آب از آب تکون نخوره و نتونی مخالفت کنی.مسئله دیگه اینکه در مورد اجرای هر مراسمی اونا تصمیمشونو میگیرن و در آخر با خونواده ام در میون میگذارن که نتونی کاری بکنی جز قبول کردن.الانم واسه مراسم عروسی شنیدم که بین خودشون گفتن بعد از عید اما این قضیه رو با خانوادم مطرح نکردن که اصلا ما آمادگی داریم یا نه؟حالا من به درک اما نباید جهیزیه آماده بشه؟به خیالشون خودشون هر تصمیمی بگیرن ما هم موافقیم و دقیقه نود با ما در میون میذارن!در مراسمات قبل بهش گفتم چند روز قبل از انجام به ما بگو تا ما آماده شیم اما همون آشه و همون کاسه توروخدا بگید چکار کنم؟؟؟؟ چطور بکشمش سمت خودم ؟چطور بهش بفهمونم که حالا که ازدواج کرده باید با همسرش تصمیم بگیره.اول همسرش بعد خانوادش در مرتبه دوم قرار دارند؟چطور بگم که زندگی برای ما دوتاست نه اونا ما باید تصمیم بگیریم که چه کنیم نه اینکه اونا بگن وقتی تصمیم بر انجام کاری میگیره تا قطعی نشده به من چیزی نمیگه .با من در کارها مشورت نمیکنه همیشه میذاره تا چیزی قطعی بشه بعد در آخر بهم میگه!من از همه جهت سعی کردم عروس خوبی باشم و همش طبق خواست اونا رفتار کردم و اصلا دم نزدم و گله نکردم اما کیه که بفهمه!نگرانیم اینه که بعد از ازدواج پیش اونا زندگی میکنیم(طبقه بالا)و این حرف گوش دادن های بیش از حد همسرم زندکیمو خراب نکنه!!
پاسخ:
در مورد اینکه میگید تحت تاثیر خونواده شه و حرف اونا رو به عنوان حرف خودش می زنه باید دید علت چیه ایا کلا دهن بینه و استقلال فکری نداره یا اینکه مستقلا می تونه تصمیم بگیره اما به اونا اعتماد زیادی داره و به همین خاطر حرفشون رو بدون چون و چرا قبول می کنه
اگر دهن بین باشه کار شما یه خورده مشکل تره اما به هر حال هر کدوم که باشه کاری که شما بهتره انجام بدی اینه که علاوه بر قلبش، تدریجا اعتمادش رو به خودت جلب کنی، به طوری که احساس کنه اگر باهات مشورت نکنه ضرر خواهد کرد ، به این معنی که اگر می خوای نظرش رو – که متاثر از حرفای خونواده شه- رد کنی، تنها در صورتی مخالفت کنی که دلیل خوبی داشته باشی وگرنه اگر صرفا برای اینکه با حرفش مخالفت کنی چیزی بگی، اون فکر می کنه از روی حسادت نسبت به خانواده اش این حرفا رو می زنی و بیشتر بهت بی اعتماد می شه
بنا بر این هیچوقت به صرف اینکه حرف خانواده اش رو گوش می کنه باهاش مخالفت نکن چون حساس می شه و در موضع مقابله قرار می گیره و اگر حرف درستی هم بزنی رد می کنه
در مورد اینم که می گی شما رو در تصمیم گیری دخیل نمی کنه عرض می کنم هیچوقت بهش نگو که این کار رو بکنه بلکه عملا با نظرات خوب و سنجیده در موقعیتهای مناسب بهش نشون بده که نیاز به مشورت تو داره
در مورد اینکه گفتی اول تصمیم می گیرند و بعد به شما اطلاع می دن، عرض می کنم در اون مواردی که به خونواده ات برمی گرده اونا می تونن خودشون جواب بدن و اگر نظر مخالفی داشته باشن هر طور که صلاح بدونن مطرح می کنند مثلا اگر برای عروسی اماده نباشند می گن ما اماده نیستیم
اما در مواردی که به خودت برمی گرده در صورتی که دلیل خوبی برای مخالفت نداری موافقت کن بخاطر این که ممکنه فکر کنند بی دلیل مخالفت می کنی و منجر به کدورت بشه
خلاصه اینکه اگر با درایت و منطق و دور از احساس برخورد کنی و یه خورده دندون روی جگر بذاری و با حرفاشون صرفا به دلیل اینکه یک طرفه تصمیم گرفتند مخالفت نکنی تدریجا می تونی اعتماد شوهر و خانواده اش رو به عنوان فردی که می تونند از نظراتت استفاده کنند به دست بیاری و در نتیجه نبض زندگی مشترک اینده رو به دست بگیری
اما اگر به عنوان اینکه می خوای حقت رو ازشون بگیری که سوارت نشن، دست به مخالفت بی دلیل و غیر منطقی بزنی دودش توی چشم خودت و زندگیت خواهد رفت
-
خانواده همسرم بهش خیلی دستور میدن
پرسش:
خانواده شوهر من علی رغم اینکه هیچ کاری برامون نمی کنند خیلی به شوهرم دستور می دن و اون هرچی می گن گوش می ده اما من ناراحتم که چرا اونا این طور برخورد می کنند من چه کنم که این قدر به حرفشون گوش نده؟ همچنین بگید من با خانواده همسرم چه طور رفتار کنم که اینقدر پررو نشوند
پاسخ:
جایگاه همسر شما نسبت به خانواده اش با جایگاه شما فرق داره شما شرعا در قبال اونا تکلیف ندارید اما همسرتون این طور نیست چون شرعا باید رضایت پدر مادرش رو جلب کنه و کاری نکنه که اذیت بشن لذا اونا هرچی به فرزندشون دستور بدن شما نباید حرفی بزنید یا توقع داشته باشید که اونا در قبال خدمات شوهرتون کاری براش انجام بدن چون زحماتی که پدر و مادر برای فرزندشون کشیده اند اصلا قابل مقایسه با کارهایی که اون الان می کنه نیست و هرگز نمی تونه زحمات اونا رو جبران کنه
البته کار اونا اخلاقا درست نیست اما اینم درست نیست که بگید بخاطر قدر دانی نکردن اونا، شوهرتون هم به حرفاشون گوش نده بنا بر این کار شوهرتون درسته و شما نباید بهش ایراد بگیرید و اگر از دستور دادنهای اونا ناراحت شدید با این حرف خودتون رو اروم کنید که : اونا این قدر زحمت شوهرتون رو کشیده اند که حالا هرچه ازش بخوان انجام بده جبران زحماتشون نمی شه
بنا بر این شما به جای اینکه در فکر باشی که همسر رو از کمک به پدر مادرش باز داری بهش بگو سعی کنه اونی رو که وظیفه خداییش رو در قبال اونا انجام بده و از محبت او به پدر مادرش ناراحت نباش چون این محبت کردن سبب می شه اونا ازش راضی بشن و از ته دل دعاش کنند و در نتیجه خدا بهش عنایت کنه و زندگی خودتون با دعای اونا خوب بشه در صورتی که اگر اون بهشون کم محلی کنه ممکنه عنایات الهی از زندگی شما سلب بشه که در نتیجه دود این کارش توی چشم شما هم می ره
البته همون طوری که گفتم شما با اون فرق داری و شرعا وظیفه ای در قبال پدر مادرش نداری و اگر دستوری دادند وظیفه اجراش رو نداری یا اگر کاری خواستند می تونی انجام ندی و بلکه اگر دیدی که دارن زیاده روی می کنند می تونی با رفتارت کاری کنی که متوجه اشتباهشون بشن اما اینو بدون که اولا اگر تو هم بخاطر خدا بهشون کمک کنی کارت بی اجر نمی مونه و ثانیا همیشه در روی یه پاشنه نمی چرخه و بالاخره تو هم ممکنه یه روز به اونا نیاز پیدا کنی و اگر الان رو در روشون بایستی و بهشون کمک نکنی ممکنه بعدا اونا تلافی کنند و حسابی لنگ بمونی یا به مشکل بخوری
-
خانواده همسرم سرد و بیمحبتن
پرسش:
من دختری 26 ساله و 1 سال ونیم عقد هستم. مشکل من با خانواده همسرم هست خانوادهء فوق العاده سرد و بی محبت داره و اصلا با روحیات من سازگار نیست و نمیتونم باهاشون ارتباط برقرار کنم و بیشتر کارهای مادرش منو اذیت میکنه نحوه آشنایی ما به صورت کاملا سنتی مادرش منو در یک مهمانی دیدن و اقدام به خواستگاری کردن البته یه نسبت دور با اقوام پدرم دارم مشکل اساسی من اینه که با خانوادش مچ نمیشم و همسرمم هم میگه خودت نمیخوایی در صورتی که این وظیفه مادر شوهرم هست که یه محبتی بین ما برقرار کنه من خیلی هم آدم سختی نیستم اما متاسفانه مادرش خیلی بی خیال و خونسرده حال بماند که از رسم و رسومات حق تازه عروسی را به جا نیاوردن و خودشونو زدن به راهی دیگه(اینو تو پرانتز پدرش دست بسته است) و من هم خیلی دلخور شدم اما حداقل توقع داشتم یه کم از نظر اخلاقی با هم مچ بشیم که نشد و همین داره تو زندگیم مشکل پیش میاره همسرمم خب طبیعتا از والدینش طرفداری میکنه و کاراشونو توجیه می كنه همسرم بوشهر ساکن هست و خیلی پیش من نیست برای همین من از والدینش به خصوص مادرش توقع داشتم که بیشتر منو از نظر روحی ساپورت کنن اما انگار خودشونو با ندونستن خیلی چیزا و زیر به اصطلاح سادگی قایم کردن که مسئولیتی نداشته باشن راستشو بخوایین منم با این جور اخلاقا اصلا مچ نمیشم و ازشون فاصله میگیرم یه نمونه از حرفای مادر شوهرم رو براتون میگم هر وقت همسرم مرخصی داشت و ما به منزلشون میرفتیم مادر شوهرم شروع میکرد از خواستگاریایی که برای پسرشون رفتن میگفت وقتی به همسرم گله میکردم میگفت منظوری نداره منم هیچی نمیگفتم و چندین مرتبه این حرفارو گفت و منم همش حرص میخوردم یا همین امروز که همسرم زنگ زده منزلشون دیده بود دارن میرن بیرون گردش بعد شوهرم گفته بود منم ببرن در صورتی که مادرش میدونست من چند هفته ست به خاطر سفر پدر و مادرم تنها هستم اما چیزی به من نگفته بود وقتی همسرم گفت حاضر باش بیا ببرنت منم ناراحت شدم گفتم من که از تو به اونا نزدیکتر بودم تو بوشهر من اینجا چرا خودشون زنگ نزدن حالا اگه همسرم تماس نگرفته بود اون لحظه محال بود به من میگفتن سر همین قضیه حرفمون شد مواردی بیشتری هست نمیخوام سرتونو درد بیارم فقط ازتون راهنمایی میخوام چطوری باهاشون رفتار کنم من و خانوادم شخصیتهای گرم و غریب نواز داریم و نمیذاریم وقتی غریبه وارد خونم میشه بهش بد بگذره اما دقیقا برعکس خانواده همسرم فقط تو خودشونن و احساس میکنم اصلا منو نمیبینن ….
پاسخ:
شما می گید اونا سرد و بی محبت هستند این دو حالت داره، اول اینكه: اونا با خودشون هم سرد و بی محبت هستند دوم اینكه: فقط با شما این طورند، با توجه به مطالب خودت كه گفتی غریب نواز نیستند و فقط توی خودشونن، حدس من اینه كه اونا با خودشون گرمند و تو رو غریبه حساب می كنند و باهات خوب برخورد نمی كنند اگر این طور باشه معلوم می شه كه توی ارتباط تو با اونا اشكالی وجود داره چون اگر اونا به صورت كلی سرد بودند باید با خودشون هم این طور بودند پس وقتی كه با خودشون گرمند معلوم می شه اگر كسی عضو خونواده اونا باشه باهاش خوبند لذا می شه حدس زد اونو طور كه باید و شاید، تو رو قلبا به عنوان یه عضو خونواده قبول ندارند
علت این عدم پذیرش قلبی یا اینه كه از اول تو رو به عنوان عروس خانواده قبول نكرده اند یا اینه كه این عدم پذیرش بعدا ایجاد شده،احتمال اول منتفی است بخاطر اینكه ازدواج شما سنتی بوده و خونواده پسر هم تو رو پسندیدند و قبولت كرده اند پس معلوم می شه كه بعد ازدواج چیزی پیش اومده كه سبب شده اون پذیرش اولیه كم بشه و مثل غریبه ها باهات رفتار كنند
شاید بگین مشكل از مادر ایشونه كه خونسرد و بی خیاله و برای ایجاد محبت تلاش نكرده، جوابش اینه كه اولا: شاید مشكل فقط خونسردی و بی خیالی و عدم تلاش مادر شوهر شما نباشه و ممكنه برخورد خود شما هم در این زمینه موثر بوده باشه یعنی ممكنه شما هم كاری كرده باشی كه به سردی رابطه دامن زده، خصوصا با توجه به اینكه همسرت میگه: “خودت نمیخوایی” من احتمال می دم شما بدون اینكه توجه داشته باشی رفتاری از خودت بروز دادی كه به سرد شدن خونواده همسرت كمك كرده، لذا در اولین قدم باید در رفتارها و برخوردهای خودت یه باز نگری انجام بدی كه چه برخوردی احیانا انجام داده ای كه احتمالا اثر منفی بر ارتباط شما گذاشته و سبب شده مادر ایشون با شما خوب برخورد نكنه و اگر متوجه موردی شدی كلام یا رفتارت رو اصلاح كن تا زمینه اصلاح رفتار طرف مقابل فراهم بشه اما اگر به نظرت نرسید كه برخورد نادرستی انجام داده باشی سعی كن از این به بعد بیشتر مراقب باشی و از هر گفتار و یا برخوردی كه احتمال داره رابطه رو سرد كنه خودداری كنی یعنی تو به سهم خودت اب به اسیاب سردی رابطه نریزی بلكه همون طور كه انتظار داری مادر شوهرت برای ایجاد محبت تلاش كنه، تو هم همین كار رو بكنی بلكه بهتر از او اینه كه بدون توقع و انتظار محبت از خونواده همسر ، بهشون محبت كنی
شاید بگید محبت یك طرفه چه فایده داره چرا وقتی اون كه بزرگتره برای ایجاد محبت تلاش نمی كنه من باید این كار رو بكنم جوابش اینه كه تو تصور می كنی این محبت یك طرفه فایده نداره اما این طور نیست محبت مار رو از سوراخ بیرون می كشه محبت دلها رو نرم می كنه لذا اگر محبت كنی نتیجه مثبتش به صورت توجه و عنایت و محبت اونا به تو برخواهد گشت یعنی محبت تو سبب می شه تدریجا دلها به تو نزدیك بشه و از غریبه بودن در بیایی و خودی بشی اما اگر این كار رو نكنی و تو هم مقابله به مثل كنی هرچه می گذره وضع بدتر و دلهاتون از هم دورتر می شه و بیشتر بهت سخت می گذره.
-
اختلافات بین مادر و همسرم نگرانم کرده است
پرسش:
من پسری هستم 32 ساله که 3 سال است که ازدواج کرده ام . از همان ابتدای ازدواج بین همسرم و مادرم اختلافاتی بوجود آمد که هرچقدر اینجانب سعی در رفع آن کردم نتوانستم انرا برطرف کنم . احساس می کنم همسرم کاملاً غیر منطقی شده و هیچ گونه علاقه ای به برطرف کردن این مشکل ندارد تا جایی که این اختلاف همسرم با سایر اعضای خانواده ام نیز کشیده شده است . حتی در یک مورد شاهد بی احترامی همسرم نسبت به مادرم بصورت تلفنی بوده ام . البته بعداً این مساله برطرف شد اما ریشه های اختلاف همچنان پابرجاست و هر از چند گاهی همسرم مرتباً به این اختلافات در نزد من دامن می زند . لطفاً مرا راهنمایی کنید.
پاسخ:
هر اختلافی ریشه ای داره که برای حلش باید اون ریشه رو از بین برد اما این مطلب کلیت نداره چون گاهی اوقات – خصوصا وقتی یه مدت می گذره- ادامه اختلاف بخاطر اون ریشه نیست بلکه به خاطر مواردیه که بین طرفین پیش میاد و سبب دامن زدن به اختلافشون می شه به گونه ای که حتی اگر اون ریشه هم حل بشه اختلاف حل نمی شه بلکه هرچه می گذره بیشتر هم می شه لذا در چنین مواردی اختلافات، حالت غیر منطقی پیدا می کنه و لذا شاید از راه منطقی نشه حلش کرد و بلکه ممکنه هیچوقت حل نشه چون هرچه زمان می گذره برخوردهای جدید ناراحتی ها و کینه های جدید درست می کنه
اختلاف همسر و مادرت هم ممکنه همین طور باشه و از راه از بین بردن ریشه هاش قابل حل نباشه پس اگر این طوره تنها کاری که می تونی بکنی اینه که سعی کنی کاری کنی که بیشتر نشه و تخفیف پیدا کنه تا بلکه تدریجا حل بشه
کارهایی که در این جهت می تونی انجام بدی اینه که در اولین قدم قبول کنی که این اختلاف ممکنه هیچ وقت حل نشه و سعی کنی باهاش بسازی و زندگیت رو بر اساس وجود این اختلاف تنظیم کنی و سامون بدی و اگرم بعد مدتی دیدی که فایده نداره بی خیالش بشی.
قدم بعدی اینه که سعی کنی در این اختلاف دخالتی نکنی و حالت بی طرفی رو حفظ کنی و از یک طرف حمایت نکنی تا در نتیجه هم کمتر لطمه بخوری و هم قدرت اثر گذاریت رو از دست ندی و بتونی در بعض موارد اشتباهشون رو تذکر بدی
کار سوم هم اینه که طوری برنامه ریزی و حرکت کنی که زمینه اختلاف کم بشه مثلا اگر عدم ملاقات یا دور بودن اونا در این زمینه موثره همین کار رو بکنی یا اینکه اگر می تونی باهر کدومشون به صورت جداگانه صحبت کنی و در جایی که درست می گن بهشون حق بدی و به گذشت و کوتاه اومدن دعوتشون کنی
کار چهارم اینه که از هرکاری که به اختلاف دامن می زنه خودداری کنی و سعی کنی جو رو اروم کنی
پنجمین کار اینه که با نقل مطالب مثبت از هرکدوم به دیگری، دیدشون رو نسبت به طرف مقابل بهتر کنی هرچند این مطالب دروغ هم باشه اشکال نداره چون دروغی که برای اصلاح بین دو نفر باشه شرعا حرام نیست مثل اینکه بگی: طرف مقابل اون از حرفایی که بهت زده ناراحته هرچند اظهارش نمی کنه اما من می دونم پشیمونه یا اینکه بگی در فلان مجلس خیلی ازت تعریف کرد
اگر این کارها رو انجام بدی می شه امیدوار باشی که اختلاف بیشتر نشه یا حتی تدریجا کم بشه
-
از نظر فرهنگی با خانواده همسرم مشکل دارم
پرسش:
من در دوران نامزدی بسر میبرم و در تمامی این مدت من با همسرم مشكل خاصی نداشتم و تقریباً بیش از 70% ملاكهای منو داشته اما از نظر فرهنگی با خانوادش مشكل دارم ، البته مشكل كه میگم به معنای طرز برخورد و پوشش من تقریبا در یه خانواده سنتی بزرگ شدم و از نظر پوشش كاملا حد مرزو رعایت كردیم اما خانواده همسرم از نظر پوشش راحتن و بدون حجاب و با پوششی باز توی هر جمعی میگردن و من اینو دوست ندارم و به دلیلی كه اینها از اول اینگونه بودن نمیتونم حرفی بزنم و حتی با گرفتن مراسم به طور جدا مخالف هستن با اینكه از نظر اعتقادی در یك سطح هستیم اما اونا این نوع پوششو گناه نمیدونن خواهش من از شما پیشنهاد راه حلی به من است تا بتونم این وضعیتو حداقل در خانه خودم عوض كنم من دوست ندارم دختر دایی و یا دختر خاله همسرم جلو اون هرجوری باشن به دیده اینكه ما به هم مثل خواهر و برادر نگاه میكنیم میترسم بعدها منم مجبور كنن توجمعشون راحت بگردم وگرنه باعث اختلاف و تفرقه با همسرم بشن هرچند كه همسر من الان مثل اونا نیست .مطلب دیگه اینکه همسرم من یعنی همون نامزده فعلیم نسبت به من كارایی كه میخواد برای من بكنه اول نگاه میكنه خانوادش ناراحت نشن یا نگن نگاه كن چجوری خام دختره شده برا همین سعی میكنه كاری كه میكنی ادغامی از رفتاره خانوادش و ما باشه به عنوان مثال برای شب یلدا رسم مارو پرسید و من یه چیزه ساده در حد عرف گفتم و اون گفت میخوام از رسم خودمو و شما یه چیزی در بیارم و بیام كه فردا خانوادم فلان حرفو نزنن این برای من جای سوال مردی كه مستقله و میخواد برای كسی كه ادعا میكنه عاشقشه كاریو بكنه باید از حرف دیگرون بترسه كه بگن چرا برای همسرت اینكارو كردی ؟ و اینكه من واقعا دو دلم ، خیلی میترسم از اینهمه اختلاف فرهنگی و اینكه ایشون خیلی به مادرش وابستس یه چیزی بیش از حد و همینطور مادرش نسبت به ایشون من تو این مدت نهایت احترامو به خانوادش گذاشتم اما احساس میكنم این وابستگی بیش از حد توقعاتیو ایجاد كنه كه نتونم تحمل كنم مثل همین رفتو اومدای زیادشون و اینكه توقع داشته باشن ما هم همیشه حضور داشته باشیم و اینكه وقتی من به نامزدم میگم من امشب روم نمیشه بیام خونتون مهمون دارین سریع ناراحت میشه و قهر میكنه میدونین تمامه اینارو با این در نظر بگیرین كه نامزدم فوقالعاده پسر خوب و مهربونیه بیش از حدم دوسم داره و سالمه و سخت كار میكنه برای اینكه زندگیشو به بهترین وجه بگذرونه تاحالاام از نظر عاطفی برام كم نذاشته ولی به نظر شما با این اختلافایی كه ما داریم و نوع فكر و بینشمون زندگیمون چجوری میشه من باید چیكار كنم تا به مشكل نخورم ؟
پاسخ:
شما می ترسی که در اینده مجبورت کنن مثل اونا بشی و حجابت رو برداری در این مورد عرض می کنم اگر اونا تو رو به همین صورتی که هستی قبول کرده باشن دلیلی نداره که بخوان مجبورت کنن که تغییر کنی مگر اینکه الان نشونه ای ببینی که در جهت عوض کردن پوشش تو تلاش می کنند که در این صورت لازمه عکس العمل مناسب نشون بدی و در برابر تقاضای تغییر مقاومت کنی مثلا حتی نذاری به شوخی در مورد برداشتن حجاب، با تو حرف بزنن یعنی باید جوری برخورد کنی و خودتو مقید به حجاب نشون بدی که فکر عوض کردن تو رو هم از سرشون بیرون کنند
اگر این طور برخورد کنی تو رو همین جوری که هستی به رسمیت می شناسن و کاملا مراعاتت رو می کنند و هرگونه دغدغه ات در این زمینه از بین می ره بنابر این به راحتی می تونی حجابت رو در بین اونا داشته باشی
البته یک خطر دیگه هست که مهم تره و باید مواظب باشی گرفتارش نشی اونم اینه که نکنه ناخود اگاه به صورت تدریجی تحت تاثیر اونا قرار بگیری و حجابت رقیق و کمرنگ بشه که این شاید خطرش بیشتر باشه چون انسان در برابر اجبار مقاومت می کنه اما ممکنه تغییر تدریجی رو اصلا متوجه نشه که در برابرش مقاومت کنه لذا ممکنه بعد مدتی به خود بیایی و ببینی که حجابت از پوشش خونواده ات فاصله گرفته و به خونواده شوهرت نزدیک شدی پس باید توجه لازمه رو داشته باشی که این مساله رخ نده
در مورد اینکه گفتی چه کنی که اونا در خونه تو راحت برخورد نکنند و جلوی همسرت بی حجاب نباشن عرض می کنم اگر کاری کنی که اونا تو رو همین طور که هستی به رسمیت بشناسن در مرحله بعد می تونی تدریجا مراعات حجاب رو در خونه خودت الزامی کنی یعنی بهشون بفهمونی که قانون خونه شما با جاهای دیگه فرق داره و وقتی توی خونه ات میان، باید جلوی همسرت حجابشون رو مراعات کنند البته باید مراقب باشی کاری نکنی که بهشون بر بخوره یعنی اولا تدریجی عمل کنی و اوایل که خونه ات میان چیزی نگی و بعد که یه مقدار باهاشون صمیمی شدی شروع کنی و ثانیا: لزوم حجاب در منزلت رو به صورت غیر مستقیم بهشون بفهمونی مثل اینکه وقتی خونه ات میان اوایل به شوخی بهشون بگی چادر بدم خدمتتون؟ و بعد مدتی هم به صورت جدی بهشون پیشنهاد چادر سر کردن بدی و در مرحله بعد هم هرکی میاد رسما چادر بهش بدی سر کنه، همچنین از جمله کارهای غیر مستقیم اینه که به همسرت بگی که وقتی داخل اتاق میاد “یا الله” بگه تا اونا بفهمن که باید حجاب سرشون کنند یا اینکه به همسرت بگو عمدا بهشون نگاه نکنه تا متوجه بشن از این وضعیت راضی نیست
بعد مدتی می تونی از راه دینی وارد بشی لزوم حجاب رو از نظر دینی براشون توضیح بدی و اونا رو نهی از منکر کنی اگر درست عمل کنی ممکنه بتونی حد اقل بعض اونا رو از این رویه ای که دارن منصرف کنی
اما در مورد اینکه گفتی شوهرت می خواد بین رسم شما و خونواده اش جوری جمع کنه و هر دو رو مراعات کنه تا کسی ناراحت نشه، عرض می کنم: به نظر من شوهر عاقلی داری و کارش هم کاملا درسته چون می خواد کاری کنه که نه سیخ بسوزه نه کباب یعنی می خواد یه طور عمل کنه که هم رسومات انجام شده باشه و هم کسی ناراحت نشه و این بسیار خوبه در صورتی که اگر می خواست رسم یک طرف رو مراعات کنه ممکن بود طرف دیگه ناراحت بشه بنابر این شما نباید از این رفتار همسرت ناراحت باشی و انتظار داشته باشی بخاطر عشق تو در برابر خونواده اش بایسته و از ناراحت شدنشون ابایی نداشته باشه بلکه خود تو هم نباید راضی به ناراحت شدنشون باشی و اگر شوهرت خواست چنین کاری انجام بده باید جلوش رو بگیری بخاطر اینکه تو نیاز داری وارد دلهای افراد خونواده همسرت بشی تا تو رو به قلبا عنوان عضو خونواده شون قبول کنند و این در صورتی امکان داره که اونا تو رو از نظر فکری و عملی همراه خودشون ببینند و همچنین کدورتی هم بین تو و اونا پیش نیاد که در این صورت تدریجا تو رو از خودشون می بینن و بیشتر مراعات افکار و نظراتت رو می کنند و حتی سفارش تو رو هم به همسرت می کنند بنابر این اگر می خوای جایگاه خوبی در خونواده همسرت داشته باشی سعی کن رابطه ات با اونا محبت امیز و دلسوزانه و خیر خواهانه باشه اگر این کار رو انجام بدی وابستگی بین همسرت و مادرش برای تو مشکل ساز نخواهد شد چون وقتی اونا تو رو دوست داشته باشند و از خودشون ببینند تو رو مقابل خودشون نمی بینند که توقع بیجا ازت داشته باشن.
-
همسرم نسبت به خانواده من حساس و بدبین است
پرسش:
من حدود 4 ماهه ازدواج کردم و همسرم خیلی زیاد به اعضاب خانواده من حساس و بدبین است برای رفتن به خانه پدر شوهرش همیشه با هم بحث داریم و هر موقع هم که رفتیم بعد از رفتن مون یه بحثی یا دعوایی بینمون پیش میاد .
خدمتتون عرض کنم که هر موقع هم من بخوام نظرش و نگاهش رو مثبت کنم از من ناراحت میشه که تو طرفداری خانوادت رو داری و زنت برات بی ارزش و کم اهمیت هستش . در صورتی که رابطه من با خانواده همسرم کاملا متفاوت است .این موضوع داره خیلی توی زندگیمون تاثیر بدی داره میزاره .پاسخ:
با توجه به مطالب نوشته شده دو مورد قابل استنباط است:1- همسر شما پس زمینه ذهنی منفی نسبت به ارتباط را خانواده همسر دارند. 2- آموزش های لازم را جهت برقراری ارتباط با خانواده همسر ندارند 3- فردی ایشان را به غلط راهنمایی می کنند. در مجموع هر کدام از موارد گفته شده باشد شما فرد مناسبی برای راهنمایی و … برای ایشان نیستید . فرد بی طرفی که بتواند با توجه به شخصیت ایشان تشخصیص دهد که همسرتان به چه موردی نیاز دارد .
"نصب و پشتیبانی : گروه تبلیغاتی مانو"